ایــــلــــیــــا°
وقتی برسام گفت نمیخوام دیگه برم شکه شدم این بچه که کلی ذوق داشت برای اومدن به کلاس
وقتی ازش پرسیدم قشنگ معلوم بود داره میپیچونه منم وانمود کردم که قانع شدم اما خودم بعدا به آرمان زنگ میزنم ببینم چی شده و به این بچه چی گفته
بعد از اینکه رفتیم رسیدیم خونه دمه در پیادش کردم و خودم رفتم شرکت
اونجا که رسیدم و رفتم اتاقم گوشیم و درآوردم و به آرمان زنگ زدم بعد از چند بوق جواب داد
_____________________________________
آرمــــــانــــ~
رو مبل دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد برداشتمش دیدم ایلیا پوفففف به احتمال خیلی زیاد فهمیده چیکار کردم
~الو بله
°علیک با اون بچه چیکار کردی که برمیگرده به من میگه پشیمون شده دیگه نمیخواد بره کلاس
وقتی من آوردمش کلی ذوق و شوق داشت بعد بر میگرده به من میگه دیگه نمیخوام برم هرچیم ازش پرسیدم نگفت چه غلطی کردی فقط پیچوندم بگو که سرش دادو بیداد نکردی
~من امروز اعصابم داغون بود
°پسس بگوو اقا سر بچه داد و بیداد کرده که اینطور از منم فرار میکرد
~نمیدونستم انقدر حساسه
°تو غلط کردی خوبه بهت گفتم هواش و داشته باش
~خوو تو بگو من الان چیکار کنم
°هیچی تو یکی دیگه هیچ کار نکن فقط بدون خیلی خری
اومدم جوابش و بدم که زرت گوشی رو قطع کرد
خب عالیه امروز همینطوری پیش بره من کارم به بیمارستان میکشه
ای خدا حالا باید ببینم چجوری میتونم از دل اون بچه در بیارم
(یکی نیست بش بگه مگه مرض داری داد و فریاد میکنی که بعدا بری منت کشی😒)
همینطور درگیر بودم که در خونه باز شد
~درسته بهت کلید دادم ولی بیزحمت یه خبر بده که اگه لختی چیزی بودم لباس بپوشم
'دادا زیاد سخت نگیر جفتمون یه جنسیم
~مرگ و یه جنسیم
'امروز کلا رو مود پاچه گیریا
باز چیکار کردی که ایلیا شاکی بود
~کی وقت کرد به تو زنگ بزنه همین چند دقیقه پیش من و به توپ بسته بود
'اون و بیخیال بگو چیکار کردی
~امروز اون پسره رو آورده بود منم اعصابم خورد بود توپیدم بهش اونم با گریه رفت بیرون و الانم دنبال راهکارم که ببخشتم
'🤣🤣داداش ریدی آبم قطعه
~کوفت
'😂فردا میخوام برم خونه ایلیاشون تو هم بیا برو منت کشی
~نکو خونه ایلیا بگو میخوام برم پیش الیکا خانوم
'پ چی فک کردی عاشق چشم و ابرو ایلیام؟تو هم زیاد حرف نزن برنامه منت کشی تو بریز صداتم درنیاد میخوام برم بخوابم
~تو خونه زندگی نداری که همش اینجا پلاسی
'دارم اما مفت خوری حالش بیشتره
~برو گمشو
خندید و از پله ها رفت بالا و صدای کوبیده شدن در اتاق اومد خب مث اینکه امشب و باید رو مبل بخوابم آقا اتاقم و صاحب شد
_________________________________
بـــــرســـــامــــ-
ایلیا از پایین چنان هوار میکشید و صدام میکرد که دلم میخواست برم حنجرش و تیکه تیکه کنم تا صبح داشتم رویه پروژه شفیعی لعنت شده کار میکردم
بدون اینکه نه مو شونه کنم و نه چیزی حین پایین رفتن از پله ها چشمام و میمالیدم و شفیعی و فوش میدادم که صدای خنده خورد به گوشم چشمام و باز کردم که ای کاش نمیکردم ای کاش لال میشدم ای کاش فلج میشدم نمیومدم پایین ولی شفیعی من و در حال فوش دادن به خودش نمیدید
اون موقع حالت چهرم دیدنی بود یعنی قشنگگگ ریز کرک و پرام حس کردم
ایلیا گلوش و صاف کرد اما هنوزم خندش میومد که شفیعی شروع کرد به صحبت کردن
'من هیچی نشنیدم
بعد از این حرف دستاش و گذاشت رو گوشش با این حرکتش بیشتر خجالت کشیدم
بغل دستش و نگاه کردم دیدم امیری کنارش واستاده با اینکه دل خوشی ازش نداشتم اما باهاش سلام کردم
-سلام
~سلام خوب هستین؟
-خیلی ممنون
~من امروز اومدم که بابت رفتار اون روزم عذر خواهی کنم من اون روز حال مساعدی نداشتم که خب این شد
اومدم یچی بگم که از تو یه جیبش یه رم در آرود
~تویه این رم آموزش ابتدایی پیانو هستش این و نگاه کنین مسلط که شدین بیاین سر کلاس و این که عذر خواهیمم قبول کنین
-ا..این چه حرفیه عذر خواهی برای چی اتفاقی نیافتاده که
~چرا اتفاق افتاده و من اینجام که منو ببخشی
-من.. من بخشیدمتون
-ولی بابت کلاس من نمیتونم بیام کارای دانشگاهم زیاد پروژه های سنگینی دارن
'اگر منظورت از پروژه، اونیه که من بهتون دادم من فردا یادم میره ازتون پروژه رو بگیرم خوبه؟
-واقعاااا؟
'کلا مشکل منم
آهه خدا این امروز میخواد من و آب کنه
-این چه حرفیه خب
'😂😂
~پس اوکیه دیگه اینم از رم
-مرسی
همینجوری در حال خجالت کشیدن و اینا بودم که صدای ایلیا اومد و نجاتم داد
°برو دست و صورتت و بشور اشکان الیکا آمادس ها میخواین برین بلند شو برو گمشو
آرمان توهم بیا برو بشین تو حال ماهم الان میایم
'عشقممم بیا بریمممم
"بریم عزیزم
~اوکی
.
.
.
(آنچه در پارت بعد میخوانید😂)
+خب دخترم کار جور شد
-مرگ دخترم عنتر خوب با یارو لاس میزدی ها
+لاس چیه بی ادب به این میگن روش خر کردن تازشم تا آخرشم عمر که نمیتونم تنها بمونم
-بله معلومه که نمیشه تنها موند
.
.
___________________________________
YOU ARE READING
loneliness/تــنــهــایــی✨
Romanceترسیده بود نمیتونست جایی رو ببینه رویه دستش خیسی رو حس میکرد اما نمیدونست برای چیه دود که یکم کمتر شد تونست دستاش و ببینه خونی بود خون خرگوش کوچولوش جیغ کشید و به خودش تکونی داد اما جایی که توش نشسته بود کوچیک بود با داد و فریاد یه عده که آتیش رو...