نیهاو لاولیا
ببخشید این مدت ارتباطمون با نویسنده قطع شده بود
خیلی متاسفم جبران میکنیم
--------------------------------------------
♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 70
شیائوجان و همکارش روی صندلی روبه روی سرهنگ میشینن...
جان:خیلی خوشحالم که باز شمارو میبینم ....
سرهنگ لبخندی میزنه و از روی صندلی بلند میشه و کنار جان میشینه...دستشو روی پای جان میزاره:منم همینطور...واقعا بهت افتخار میکنم پسرم...
جان دستشو روی دست سرهنگ میزاره و مجدد لبخندی میزنه...
همکار جان (هیون):خب جان بگو ببینم چیشده که اومدی؟حتما خبر مهمی داری که بعد از مدتها اومدی اینجا و ریسک کردی...
جان: نگاهی به هیون و سرهنگ که هردو با چشمای منتظر نگاهش میکردن، انداخت:راستش اینا هدفشون سفیر روسیه نیست...
سرهنگ :منظورت چیه؟؟...یعنی چی که نیست؟اینا از خیلی وقته که دارن نقشه کشتن سفیر رو میکشن...
جان:درسته..اما رد گم کنیه...میخوان حواس شمارو به یه جای دیگه پرت کنن تا راحت بتونن کارشونو انجام بدن...
هیون:چه کاری؟...نکنه میخوان..
جان:درسته میخوان رئیس جمهور خودمونو بکشن...
سرهنگ با عصبانیت از روی صندلی بلند شد:پس چرا زودتر خبر ندادی سرگرد شیائو...تو میدونی چه کار خطرناکی کردی؟؟..
جان:میخواستم اما نمیشد...زیر نظرم داشتن..
هیون:یانگ که خیلی بهت مطمعنه..
جان:یانگ اره ولی پیت نه..حرکتی میکردم ممکن بود بفهمه و همه چی خراب میشد..
سرهنگ:درسته...ولی باز خوبه که تا کار از کار نگذشته خبر دادی.....
جان و هیون از روی صندلی بلند میشن و ادای احترام میکنن..خواستن خارج بشن که...
سرهنگ:یه لحظه صبر کن...شنیدم دو مامور مخفی دیگه هم بینتونه...
جان با تعجب :چی گفتین؟شما مطمعنین؟؟؟...
سرهنگ:آره...اما نمیدونم کیه..سعی کن پیداش کنی..
جان:نمیدونین چه شکلیه؟؟یا یه نشونه ای چیزی...
سرهنگ:نه چیزی نمیدونم...فقط فهمیدم که تنها نیسی خیلی حواستو جمع کن جان...
جان :چشم قربان..جان به همراه هیون از اتاق خارج میشن...
جان توی فکر بود و اصلا حواسش به حرفای هیون نبود..
ESTÁS LEYENDO
▪︎Spy▪︎
Fanfic"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...