-بین تو و هوانگ هیونجین اتفاقاتی افتاده و تو داری از من پنهونش میکنی!
چند قدم جلوتر اومد و منتظر پاسخ موند. فلیکس مستاصل شده بود؛ هیچ چیز طبق برنامهاش پیش نرفته بود و الان نمیدونست چطور باید برای چان توضیح بده.
- اینطور نیست. فقط برای اینکه برات تعریفشون کنم، نیاز به زمان داشتم
پسر ککی و مکی درحالی که ویلچرش رو به جهت میزش میچرخوند، گفت و صاف ایستاد. سعی میکرد با اعتماد به نفس تر باشه تا حرفاش روی دستیار خشمگینش اثر بهتری بذاره.
- هیونجین حرفاش رو زد و برام گفت که این سالها هممون توی چه خوابی فرو رفته بودیم
- اها، پس توی نبود من این مرد بهت نزدیک شده و این، درحالی بود که تو به من قول دادی فقط بهش اثبات کنی که حسی بهش نداری!
چان با خندهی هیستریکی، درحالی که به سرعت روی مبل چرمی توی اتاق مینشست گفت و فلیکس با نگاه ملتمسی بهش خیره شد.
- کوتاه بیا چان. اون همه چیز رو بهم گفته.. من فهمیدم توی این قصه هردومون مقصر بودیم
- باید ریز به ریزش رو برام تعریف کنی.. من نمیتونم اجازه بدم دوباره از سمت این مرد ضربه بخوری!
فلیکس دکمه اتومات ویلچرش رو زد و همینطور که اون رو به سمت مبل چان هدایت میکرد، گفت:
- این مرد هنوز همون هوانگ هیونجینه.. همون هوانگ هیونجینی که هردو مون میشناختیم! هوانگ هیونجینی که تو بچگی مراقب جفتمون بود تا تو بازی زخمی نشیم!
- بهم حق بده بهش اعتماد نکنم؛ با ضربهای که اون بهت زد...
- چهار سال رو توی تاریکی و ظلمت افسردگی با یه روحیهی تیره و سیاه، در حالی که دیگه قدرت راه رفتن نداشتم سپری کردم، اما حالا اون برگشته و میگه میخواد همه چیز رو درست کنه و متاسفانه یا خوشبختانه، من اونقدر عاشقشم که میخوام این فرصت رو بهش بدم.
حالا فلیکس کاملا مقابل چان قرار گرفته بود و توی چشمهای بهت زدهاش نگاه میکرد.
مرد توی سکوت فرو رفته بود. در واقع، تصور اینکه عشق هیونجین دوباره به قلب فلیکس برگشته، زبونش رو بند آورده بود و نمیدونست باید چه عکس العملی نشون بده. حدس زدنِ اینکه توی نبودش اتفاقات زیادی افتاده بود، کار سختی نبود و چان احساسات مختلفی رو توی قلبش حس میکرد.- پس تصمیمت اینه؟
- آره. میخوام به هردومون فرصت زندگی کردن بدم... میخوام به هیونجین اجازه بدم اون فلیکس گذشته رو بهم برگردونه!
پوزخند چان جاشو به لبخند کمرنگی داد که تنها دلیلش فلیکس بود.. چون نمیخواست حس بدی به پسرک بده، نمیخواست اون فکر کنه چان با تصمیماتش مخالفه و اونو محدود میکنه.
ESTÁS LEYENDO
𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Romance_ دیشب خوب خوابیدی؟ دقیقه ای بعد هیونجین با صدای بلند، فلیکس رو مخاطب قرار داد. _ مگه میشه تو لالایی بخونی و من خوب نخوابم؟ فلیکس از داخل سرویس بهداشتی، متقابلا فریاد زد و لبخند بزرگ هیونجین که حالا روی لباش نقش بسته بود رو ندید. _ ولی من خوب نخواب...