22📽

2.7K 375 23
                                    

۴ عصر با باز کردن در با تهیونگ و جونگکوکی مواجه شدن که آروم تو بغل هم به خواب رفتن

جیمین لبخند قشنگی زد و آروم زمزمه کرد:

€نتیجه کار

¥بالاخره

£پس چرا لخت نیستن؟

جیمین و هوسوک با شدت به سمت یونگی چرخیدن و یونگی روشو اونور کرد

€دلم نمیاد بیدارشون کنم

£هوسوک؟

هوسوک قدماشو به سمت تخت برداشت و بلند گفت:

¥پاشین صب شده پاشین صب شده پاشیییین

تهیونگ و جونگکوک با باز کردن چشماشون نگاهشون به صورت هم افتاد و لبخند زدن
این برای هر دوشون خیلی جدید و خاص بود

£اینجا آدم هست

تهیونگ نیم خیز شد

€تعریف کنین

_چیو؟

€ما رفتیم چیکار کردین؟

_خوابیدیم؟

£نه قبل خواب چیکار کردین؟

+ریختیم رو هم

¥واااقعا؟؟؟

+آخ کر شدم

_آره، ما قرار میزاریم

€وای...رویاهام به حقیقت پیوست

جیمین گفت و یونگی رو بغل کرد

£تبریک میگم جیمینی

€ممنون

¥منم تبریک میگم جیمین

جیمین اشکای خیالیشو پاک کرد و رو به هوسوک گفت:

€اگه کمک های تو نبود این اتفاق نمیوفتاد،ممنونم

¥خواهش میکنم داداش

تهیونگ و جونگکوک پوکر به اون سه تا احمق نگاه میکردن

+میشه به مام تبریک بگین؟ما داریم قرار میزاریم

¥راس میگی،مبارکه،پیوندتان پایدار

€مرسی که منو قبل مرگم به آرزوم رسوندین بچه ها

£جونگکوک تهیونگ بهتر میبوسه یا خواهرش؟

آب دهن جونگکوک پرید تو گلوش و سرفه کرد
جیمین با ارنج زد تو پهلوی یونگی

و تهیونگ از خنده ای که نگه داشته بود قرمز شده بود

¥بچه ها حالا که اینجاییم میخوام یه خبر خوب بدم،ریتینگ سریالمون از همه ی سریالای در حال پخش بیشتر شده و مردم عاشق سریال شدن

_خیلی خوبه،خبر قرار گذاشتن ما منتشر میشه؟

¥به نظرم فعلا مخفیش کنین،بعد سریال رسانه ایش میکنیم

unexpected love     / کامل شده/Où les histoires vivent. Découvrez maintenant