عنصرِ وجودم' ..

128 23 5
                                    


‌‌لطفا قبل از شروع این چند شاتی اطلاعات فیک رو کامل بخونین و یادتون نره که بوک رو سیو کنین .. درواقع این سومین بوکمه~
و لطفا کامنتاتونو تو پاراگراف مربوط بهش بزارین
امیدوارم دوسش داشته باشین .

‌ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

نگران با دلشوره ای که به جونش افتاده بود نمیتونست دست از جویدن ناخون هاش برداره و خیره به صفحه ی خاموش تلویزون توی فضای تاریک و خفه ی خونه نشسته بود
هر از گاهی نگاهی به گوشیِ روی میزش مینداخت تا شاید پیامی از طرفش دریافت کنه .
‌‌‌‌‌
38 ساعت از وقتی که از خونه خارج شده بود گذشته بود و جیمین غیر از چند پیام که بهش گفته بود حالش خوبه و نگرانش نباشه ازش دریافت نکرده بود
مطمئن بود تا الا بخاطر سخت کار کردنش و کل کل زدن با بیمارا و همراه هاشون کلی وزن کم کرده و ضعیف شده ..

چرا کمی به فکر خودش نبود؟
چرا کمی به خودش استراحت نمیداد تا فقط یه روزم که شده کامل از اون بیمارستان دور بمونه؟
چرا حداقل بخاطر جیمین مرخصی نمیگرفت؟
4 سال از ازدواجش با جونگکوک گذشته بود و اکثر روز ها جونگکوک توی بیمارستان مشغول بود
درسته جیمین با قبول کردن این شرایط باهاش ازدواج کرده بود و گاهی اوقات حتی خودشم تا نصف شب توی کمپانی میموند تا کاراشو انجام بده
ولی جونگکوک توی یه ماه اخیر بشدت به خودش سخت میگرفت و اضافه کار میموند تا فقط بتونه بهتر از بیمارهاش مراقبت کنه بدون اینکه به این اهمیت بده که امکان داره خودشم مریض شه!
‌‌
درسته اون یه جراح قلب بود و باید حواسش به افرادی که پیشش میومدن میبود ولی درحدی توی کارش و حس مسئولیت پذیریش غرق شده بود که خودش، جیمین و زندگی شخصیشون رو فراموش کرده بود!
‌‌‌
از شانسی که داشت درست روزهایی که جونگکوک خونه نبود بیکار ترین روز های عمرش شده بودن و عملا توی خونه سر میکرد و توی این مدت بیشتر فهمید چقدر وابسته ی جونگکوک شده و بدون اون خرگوش زشت چقدر زندگی براش سخت میشه

ولی جیمین واقعا خسته شده بود

خسته شده بود از فکر و خیال راجب اینکه مردش حالش خوبه و میتونه حداقل چند ساعتی رو بخوابه؟
‌‌
خسته شده بود از خواستار یه زندگی بی دغدغه بودن
‌‌‌‌
خسته شده بود از دوری های چند روزه که فاصله بینشون مینداخت!
‌‌‌‌‌
خسته شده بود از فکر کردن به مزخرفاتی که پشت سر هم به زبون می‌آورد!
پوفی کشید و روی کاناپه دراز کشید
‌‌‌‌‌‌‌‌
آخرین باری که جونگکوک رو دید روی همین کاناپه درحال بوسیدن هم بودن که زنگ خوردن گوشی جونگکوک برنامه هاشونو بهم ریخت ..
با بلند شدن صدای زنگ گوشیش خنده ای کرد
+فکر کنم هر گوشی که روی این میز گذاشته میشه باید یه بارم که شده زنگ بخوره!
‌‌‌
با دیدن اسم نامجون روی صفحه ی گوشی زود تماس رو وصل کرد
+بله هیونگ؟
_جیمین؟ خواهش میکنم بیا و این بچه رو ببر خونه! داره از پا درمیاد ولی هنوزم پا فشاری میکنه که اینجا بمونه من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم باهاش!
دستپاچه به خاطر حال بدِ کوک از جا بلند شده به سمت اتاق قدم هاشو برداشت
درحالی که پله های خونه رو دوتا دوتا بالا می‌رفت گفت
+دارم میام هیونگ ببرش اتاق استراحت میام اونجا ممنون که بهم خبر دادی
بدون لحطه ای صبر برای شنیدن ادامه ی حرف نامجون گوشی رو قطع کرد
دلشوره ها و نگرانی هایی که داشت بی دلیل نبودن!
میدونست اتفاقی برای جونگکوک افتاده که خبری ازش نیست
شلوار عوض کرده سویچ رو از جا سویچی برداشت و از خونه بیرون زد
‌‌
***
‌‌
"جیمین شی!"
با شنیدن صدای میون دخترِ پرستار از پشت سرش به عقب برگشت و منتظر به دختر چشم دوخت
"گفتم شاید ندونین دکتر جئون توی اتاق استراحت هستن لطفا هرچه زودتر ببرینش خونه اگه بیشتر اینجا بمونن اینبار به جای سرم هایی که بهشون زدیم باید بستری بشن این چند روز واقعا روزهای شلوغی بودن!"
با چیزایی که از دهن دختر خارج میشدن بیشتر از قبل نگران حال همسرش شد و فشاری برای تشکر به شونه ی دختر وارد کرد
+ممنونم میون شی خسته نباشی
‌‌
قدم های بلند و محکمش رو به سمت اتاق استراحت گرفته سر راه به دکتر و پرستار هایی که میدید خسته نباشیدی میگفت
با رسیدنش به اتاق بدون صبر و اتلاف وقت در رو باز کرد و با جسم مچاله شده ی جونگکوک گوشه ی مبل روبه رو شد
قلبش از دیدن اون صحنه مچاله شد و به آرومی به سمتش رفت
روی زمین زانو زد و به صورتش خیره شد
زیر چشماش گود انداخته بودن و رنگ پوست روشنش پریده بود
بدن عضله ایش افت کرده بود و از موهای نامرتبش میشد فهمید چقدر خسته اس
ولی اون با وجود تمام اینا بازم جذابیت و کیوتی ذاتیش رو داشت
‌‌‌‌
دلش نمیخواست بیدارش کنه ولی نمیتونست جسم سنگینشو تا ماشین حمل کنه
+جونگکوک؟
با انگشتاش مشغول نوازش موهای مردش شد چون میدونست با اینکار چقدر آروم میشه
+عزیزم بیدار شو باید بریم خونه
خم شد و بوسه ای روی لبای خشک شده اش گذاشت
+کوکا؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 18, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Fallin' All In You[Jikook]Where stories live. Discover now