𝖕7

117 16 14
                                    


کوک و یونگی الان روبه روی خونه ی لیسا بودن
کوک و یونگی نفسه عمیقی کشیدن
کوک به سمت در رفت و بعد از دو تقه در باز شد
یونگی:ودفاکک خونه تسخیر شده اس؟؟؟
کوک:نمیدونم بریم داخل
کوک و یونگی رفتن داخل ولی خونه تاریک بود
یونگی چراغ کلاهش رو روشن کرد و دنبال
کلید برق میگشت
که یه صدایی باعث شد هردو سرجاشون وایسن
*نو نو نباید دست به پریز برق بزنی و بعد از حرفش خنده ی شیطانی ای سر داد
*ما به لطف شما تونستیم لیسا رو پیدا کنیم
واقعا ازتون ممنونم
و هردو با ضربه ای که بهشون خورد پرت شدن اونور
هردو هنگ کرده بودن اونا چجوری فهمیدن دنبال کین
*حتما تو ذهنتون میپرسین چجور فهمیدیم شما باید بدونین که تو اونجایی که شما اومدین دوربین داشت باید بیشتر دقت کنین این بی دقتی کار دستتون میده اقایون
کوک بلاخره به زبون اومد و گفت:ت... تو کی هستی؟؟
برق ها روشن شد و اون به طرف اونا چرخید
یونگی و کوک به خنده افتادن
یونگی:شوخی میکنی دیگه
دختر بچه خنده ای کرد و گفت:خیلی بامزه این
همینطوری که به سمتشون میرفت میگفت:من لورا هستم بچه جهنمی دوست دختر شب
کوک:لیسا کو؟؟
لورا:اون میره پیش دختر شب لورا تفنگی رو دراورد و توش گلوله های متفاوتی گذاشت
و روبه کوک و یونگی گرفت و گفت:میدونین میخواستم بیشتر گپ بزنیم ولی کارهایی مهمتری دارم خدانگهدار و تیرو زد و اونا بیهوش شدن
.
.
.
حدود بیست دقیقه هردوشون بیدار شدن
کوک:سرم گیج میره هنو
یونگی:دارو بیهوشی گذاشت تو تفنگ و اون بچه به ما... ودفاککک
کوک:بیا دوباره فکر کنیم چیشد ما اومدیم اون پرتمون کرد بعد صورتشو نشون داد و بعدش حرفای چرت و پرت گفت و بعدش ترش هم بیهوشمون کرد وایسا و کوک زد زیر خندههه
یونگی با یه قیافه«الان داری شوخی میکنی دیگه»نگاهش کرد و گفت:چرا میخندی؟؟؟
کوک همراه با خنده گفت:اون.. خنده.. اون خیلی خیلی... خنده احمقه
یونگی:چرا؟؟؟
کوک:اون... خنده ههههه... اون.... سکته کردن... اسمشو گفت... غش کردن
یونگی هم زد زیر خندههه
یونگی:راست میگی لو... خنده... لورا
خنده شو خود و ادامه داد:بریم ببینم کیه چیه
کوک خنده شو جمع کرد ولی لعنت به شانسشون
درو قفل کردن انگار واقعا اون بچه زرنگه
کوک:چه غلطی کنیم الان؟؟
یونگی دوروبر شو نگاه کرد و توجهش به پنجره جلب شد
به کوک زد و گفت:کوک.. کوک.. کوک... کوک
کوک دادی کشید و گفت:چیه؟؟
.
.

کوک:واقعا الان باید انجام بدم
یونگی:خفه شو تو لاغر تری
کوک:من کجام لاغره
یونگی:لازمه عضله هامو کنم تو کو... چیز منظورم کنم تو چشت
کوک:من نفهمیدم چیگفتی راحت باش
یونگی:راحتم
کوک:خوبه
یونگی:1... 2...3
کوک و پرت کرد
کوک دسته یونگی رو گرفت:1... 2...3
و اونو اورد بالا و دوتایی از پنجره زدن بیرون
و بازم گند به شانسشون
موتورشون نیست
یونگی:الان چه غلطی کنیم
کوک:دزدی چیزه خوبیه
یونگی سرشو به جایی که کوک نگاه میکرد چرخوند و گفت:اره خیلی
و دوتاشون اون مردو از ماشین پرت کردن بیرون و سوار شدن و رفتن سمت مرکزشون
یونگی:نامجون... نامجوننننن
و بدون در زدن رفت تو
نامجون:چتونه؟؟؟؟
یونگی:لپتاپ.. لپتاپت کو
نامجون:ایناها
یونگی لپتاپو گرفت و نشست رو مبل
نامجون و کوک هم پشتش وایستادن
نامجون:چیکار میکنی؟؟؟ ... نه نه اونجا نه فاککک
یونگی:هوله عوضی.. ولی چه بدنی دارن با اینا جق میزنی
نامجون:بتوچه کارتو کن
یونگی دنبال اطلاعات لورا بود
نامجون:لورا کدوم خریه
کوک بهش همه چیو تعریف کرد
نامجون هم زد زیر خنده
کوک:چیزه خنده داری گفتم؟؟؟
نامجون جدی شد و گفت:از بچه
کوک:گوه نخور خودتم چندساله پیش از یه بچه گول خوردیم پع ساکت شو
یونگی:پیدا شد
لورا 9ساله پدرو مادرش غیب شدن
ملقب به بچه جهنمی یه دوست پسر به اسم سوهو ودفاک ما با این سن هنوز ازدواج نکردیم این نیم وجبی دوست پسر داره بچه هم نشدیم
کوک:هعی خوب دیگه
یونگی:اطلاعاتش بدرد نمیخوره
کوک:دوست پسرشو بگیریم تحدید میکنیم
یونگی:نمیشه دوست پسرشو سوزونده
کوک:ودفاک ایز دتتتت
نامجون:هعی بچه ها هم خطرناکننن
یونگی:من یه فکری دارم نامجون اونجایی که رفتیم اون جای متروکه دوربین هست
نامجون:*****
یونگی:اره همونجا
نامجون:یه دوربین داره اونم توی خونه ی متروکه است
یونگی:خوبه
.
.
.
نامجون:پس قبل از اینکه شما بیایین فهمیدن چجوری
یونگی و کوک دستشونو زیر چونشون گذاشتن و فکر کردن
نامجون:اوف این امنیت واتساپ منو سایید
یونگی گوشیو گرفت
و فهمید چجوری دستشو به نشونه ی اینکه هیچی نگن گرفت و اونا ساکت شدن یونگی گوشی خودشو و نامجون و کوک و تو پاکت گذاشت و برد یه جایی
نامجون:چرا گوشیم بردی؟؟
یونگی:برای منم این امینت اومده
کوک:برای منم
یونگی:اگه خودشونو به جای امنیت واتساپ زده باشن
میتونن
کوک:میتونن همه چیمونو هک کنن حتی دوربین و صداهامون
نامجون:چیشد؟؟
یونگی:این امنیتو هکرها درست میکنن اگه اینو بفرستن و تو بزنی روش
میتونن به همهچیت دسترسی داشته باشن دوربینت میتونن ببیننت و صداها و تلفن هایی که میزنی همه در دسترس اونهاست
نامجون:اوه
یونگی:باید فکر بهتری کنیم
کوک:من یه فکری دارم
.
.
.
کوک:میتونیم با هک کردن گوشی ای که لورا یا بچه جهنمی داره ردشو بزنیم ولی چون گوشیش و انداخته دور میتونیم با ماشینشون ردشو بزنیم و کنترل کنیم
اونا 2 ساعت وقت دارن تا برسن پیش دختر شب
که یعنی اونجای یکه دارن میرن یه خونه قدیمی تو جنگل
که اونجا خیلی وقته بخاطر اینکه گفتن تسخیر شده و چند نفر مرده بسته شده پس میتونیم در نظر بگیریم کسی که مردم و فراری میده و میکشه دختر شبه
لیسا رو به اونجا میبرن ولی ما میتونیم بگیریم شون ماشینشون دنا هست دنا پلاس که یعنی تبلت داره تو ماشین
پس میتونیم با کنترل کردن اونا به یه جای دیگه بکشونیمشون اینطوری که خودمونو به جای مسیریاب بزاریم
و از راهشون منحرفشون کنیم اونجا یه دور برگردون هست که یه خونه هست و اون خونه.. خونه ی مامانبرگمونه
یونگی و نامجون گیج نگاهش کردن
ام جون به حرف اومد و گفت:فکر خوبیه
یونگی:پس به بچه ها بگیم اماده باشن
.
.
.
سلام ببخشید این چندروز فعالیت ندارم من بستری شدم
کرونا تست دادم و منفی شده
و یه مریضیه دیگه دارم
که مشکل قلبمه
چندروز دیگه مرخص میشم
و به همه ی داستانها یه سری میزنم و براتون پارت میزارم این چون خیلی دیر شد گفتم براتون بزارم
خیلی خیلی دوستتون دارم❤❤
کلی مراقب خودتون باشین
و بازم میگم خیلی متاسفم
و یه چیزه دیگه این بچه جهنمیو نمیشناسین
برین تو معرف ها هست
و اگه هم غلط املایی داشتم به بزرگیه خودتون ببخشید
بازم میگم کلی دوستتون دارم ❤❤
نظرتون هم بگین دوست دارم بدونم که از این داستان خوشتون اومده یا نه
میدونم قلمم افتضاحه ولی قبول کنین
دوستتون دارم برای هزارمین بارررر❤❤❤❤❤

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 19, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Complex mass+starting loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora