Part 40 (last part)

352 38 30
                                    

-لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید. بووووق

-بچها، این سومین باره که دارم زنگ میزنم! قرار امشب یادتون نره رستوران eleven Madison park ساعت ۹. دیر نکنید مثل اون دفعه پدر ناراحت میشه.... بوووووق

لویی: تو اینجایی؟

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.

لویی: تو اینجایی؟

هری: خوابم برد

لویی: از بس تو اون کلینیک کار میکنی عزیزم همیشه کمبود خواب داری

هری: الان آماده میشم

لویی: پایین منتظرتم

هری: باشه لاو

لویی: هیچوقت جذابیت و زیباییت برام عادی نمیشه

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.

لویی: هیچوقت جذابیت و زیباییت برام عادی نمیشه

هری نخودی خندید و چند پله باقی مونده رو طی کرد و به آغوش لویی رسید.

بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت و یقه کتش رو صاف کرد.

هری: بریم لاو؟

لویی سوییچ رو برداشت یه نفس عمیق کشید و سعی کرد استرسش رو نادیده بگیره: بریم


میز بزرگ‌ نزدیک‌ پیانو برای خانواده تاملینسون رزرو شده بود.

طبق معمول هری و لویی با نیم ساعت تاخیر آخرین نفراتی بودن که دور میز میشستن.

بعد از احوال پرسی با بقیه، غذاشون رو سفارش دادن و مشغول خوردن سوپ و پیش غذا شدن.

هری کنار خواهرای لویی نشسته بود و مشغول صحبت کردن راجع به مد با دوقلوها بود چون اخیرا بعد از ماه ها تلاش تونسته بودن یه پروژه عکاسی برای یه برند فرانسوی انجام بدن.

لویی هم ابتدای میز کنار هری و پدرش نشسته بود و مشغول قانع کردن پدرش برای راه اندازی کسب و کار دیجیتال بود. خب این یه بازار جدیده و مارک زیاد باهاش آشنا نیست پس لویی بهش حق میده مخالفت کنه.

we made itOù les histoires vivent. Découvrez maintenant