part 7

1.2K 167 41
                                    

حرف فلیکس به طرزعجیبی داشت حقیقتی رو اشکار میکرد که هیونجین حتی برای یک ثانیه هم بهش فکر نکرده بود .
اروم به سمت فلیکس قدم برداشت و مقابلش ایستاد .
کمرش رو صاف کرد تا قامت بلندش رو به رخ بکشه : من و تو الان نقش دوست پسرا رو داریم بازی می کنیم .. پس فکر نکنم مشکلی باشه که ببوسمت یا حتی توی بغلم بخوابونمت .. چون هر ثانیه ممکنه در این اتاق باز بشه و یکی وارد بشه .
نگاه معصومی به هیونجین انداخت و لب زد : یعنی عاشقم نشدی ؟
متعجب به پسر کوچولوی رو به روش نگاه کرد و لب زد : معلومه که نه .
انتظار داشت فلیکس از این صراحت کلامش ناراحت بشه ولی پسرک با شنیدن این حرف طوری خوشحال شد و شروع به بالا و پایین پریدن کرد که هیونجین حس کرد کاستی داره که اون از بودنش باهاش ناراحته .
فلیکس با خوشحالی دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت : وای خیلی خوشحالم که عاشقم نشدی اخه میدونی توی استایلم نیستی .
و بلافاصله با اتمام حرفش به طرف تخت رفت و روش نشست و هیونجین رو که با دهنی باز از شنیدن حرفش بهش نگاه می کرد رو تنها گذاشت .
برای اینکه بیشتر ضایع نشه ، به طرف دستشویی رفت .
از توی ایینه نگاهی به خودش انداخت و با حرص گفت : دلتم بخواد من دوست پسرت باشم بچه پرو .. کل ادمای شرکتم واسه بودن با من جون می دن بعد توی فسقلی .. اه .
مسواک رو از روی جا مسواکی برداشت و خمیر رو با حرص بهش مالید و وارد دهنش کرد .. اونقدر محکم دندون هاش رو مسواک زد که وقتی دهنش رو شست لثه هاش زخم شده بودن .
مسواک رو شست و از توی ایینه به خودش نگاه کرد .
دستش رو زیر چونه اش گذاشت و چشماش رو خمار کرد : هی هوانگ هیونجین ... تو بهترینی .. خوشگل و خوشتیپ و جذاب تر از تو توی این جهان وجود نداره .. اون فقط بچه اس و هنوز نمی فهمه چی میگه .. تو بهترینی عزیزم .
بلافاصله با لذت بوسی برای خودش فرستاد و از دستشویی خارج شد .
بعد از بستن در دستشویی ، به طرف تخت رفت و روش خزید .
با ریموت لوستر رو خاموش کرد و به فلیکس که چشماش بسته بود و نفس های نامنظم می کشید نگاه کرد .
لبخندی زد و سرش رو روی بالشت گذاشت و به سمت فلیکس خوابید .. فلیکس که نمی دونست هیونجین به سمتش خوابیده ، یکی از چشماش رو باز کرد و به طرز کیوتی سرش رو چرخوند تا هیونجین رو ببینه ..
شاید همون یک چشم و دهن بازش باعث شد هیونجین با لذت خنده ای کنه و محکم توی بغل بگیرش و لب بزنه : میشه اینقدر کیوت نباشی ؟
فلیکس با تعجب به سینه ی هیونجین که پشت لباس مشکی قایم شده بود نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت .
با نگرفتن جواب از فلیکس و البته نفسای تند و چشمایی که مثل وزغ بیرون زده بودن ، متوجه خجالتش شد .
لبخندی زد .. دستش رو زیر گردن پسرک فرو برد و دست دیگه اش رو دور کمرش تنگ کرد .
بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت : شب بخیر کیوت .
فلیکس با خجالت و لبخندی که سعی در مخفی کردنش داشت ، لب گزید و گفت : شب بخیر .
.
صبح با صدای دوربین موبایلی ، چشماش رو با خستگی باز کرد و به مادرش که با ذوق بالای صندلی ایستاده بود و داشت از خودش و فلیکس عکس می گرفت نگاه کرد .
نفس عمیقی کشید و با صدای گرفته گفت : مامان داری چیکار میکنی ؟
بورا با لبخند دندون نمایی دوباره عکسی گرفت و گفت : هیچی کارم تموم شد .. شما دوتا راحت باشید ..
اخمی کرد و گفت : چی داری میگی مامان ؟
بورا خنده ی اروم و ریزی سر داد و موبایل رو به سمت هیونجین گرفت .
با دیدن عکس خودش و فلیکس که توی بدترین پوزیشن بودن ، هینی کشید و چشماش تا جایی که می تونست گشاد شد .
هیونجین به کمر و صاف خوابیده بود و فلیکس روش قرار گرفته بود .. جوری که عضو و نوک سینه هاشون کاملا روی هم نشسته بود .
بورا خنده ی شیطنت بار و البته ارومی کرد و عکس بعدی رو نشون داد .
توی اون عکس ، فلیکس لپ هیونجین رو به دهن گرفته بود و مثل یه بچه داشت می مکید و یکی از پاهاش رو لای پای هیونجین و دیگری روش انداخته بود .
دستی به صورتش کشید و نگاهش رو به فلیکس که پشت بهش خوابیده بود داد و به ثانیه نکشید به مامانش نگاه کرد .
باعجز لب زد : مامان پاک کن عکس هارو لطفا .
بورا پاورچین پاورچین به سمت در اتاق رفت و خندون گفت : امکان نداره .. می خوام همه ی اینا رو توی اینستا گرامم پست کنم و به همه ی فالوورام بفهمونم که تو بالاخره از سینگلی در اومدی ..
با انگشت اشاره اشکای مصنوعیش رو کنار زد و گفت : اه پسر چقدر برات خوشحالم .. بالاخره تو هم معشوقت رو پیدا کردی ..
نگاهش رو به فلیکس که با دهنی نیمه باز و پتویی کنار رفته و موهای پریشون ، خوابیده بود داد و گفت : اخ قربونت عروس خوشگلم برم .. کی با شکم قلمبه ببینمت عزیزممممم .
هیونجین اهی کشید و گفت : مامان لطفا حیثیت منو نبر .. از موقعی که فلیکس اومده ابرو برام نذاشتی .
بورا با بی خیالی لب زد : هیونجین .. پسرم .. فلیکس قراره مادر بچت بشه .. نباید از کار هایی که کردی بی خبر باشه .. اگر فردا بچتون یه گراز به تمام معنا شد فلیکس باید بفهمه به تو رفته یا نه ؟
هیونجین با تعجب به مادرش نگاه کرد و خواست حرفی بزنه که بورا دستاش رو به هم چسبوند و همانطور که سقف نگاه می کرد به سمت درب خروجی رفت : وای خیلی منتظرم فلیکس بیدار شه تا البوم بچگیات رو بهش نشون بدم ... یا حتی اون فیلمت که داستی توی استخر شنا می کردی یه دفعه عضو گندتو با دست گرفتی و گفت : بابا این ماره اینجا چیکار میکنه ..
خنده ی پر از شوقی کرد و از اتاق خارج شد ولی بازم صدای حرفاش به گوش هیونجین می رسید : دل تو دلم نیست تا این بچه بیدار شه و بهش نشون بدم اینا رو .
همچنان متعجب به در نگاه می کرد ..
مادرش اینقدر حرف زده بود که حتی اجازه ی دفاع از خودش هم بهش نداده بود ..
نه نباید می ذاشت فلیکس فیلم های بچگیش رو ببینه چون محض رضای خدا اونا بیش از حد خنده دار و البته خجالت اور بودن .
سرش رو روی بالشت گذاشت و شروع به فکر کردن برای منصرف کردن مادرش کرد ولی هیچ چیز به ذهنش نرسید .
دوباره فکر کرد و تا یه چیزی داشت به مغزش خطور می کرد ، موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد .
فلیکس با اکراه ناله ای کرد و پتو رو کاملا روی سرش کشید .
هیونجین با عجله نگاه از فلیکس گرفت و بدون توجه کردن به بک گراندش ، ایکون سبز رو زد : الو .
با صدای داد مینهو گوشی رو از گوشش فاصله داد و صورتش رو جمع کرد : هی هوانگ هیونجیننننننننن ... حدس بزن دیشب کجا بودم ؟
هوفی کشید و گفت : دیشب کجا بودی ؟
مینهو لب زد : توی بغل پسر خاله ی توووووو .
خنده ای کرد و گفت : چی ؟
مینهو با شوق لب زد : دیشب چان اومد بار .. منم که دیدی چقدر اغوا گرم .. داشتم میرقصیدم که یه دفعه چشمم خورد بهش .. هیونجین اون داشت خیره بهم نگاه می کرد و مشروب میخورد ... وای فاککککک خیلی جذاب بود میفهمی ؟ میفهمیییی ؟ نه نمیفهمی تو کلا ادم نفهمی هستی ...
خلاصه من اهمیتی ندادم و دوباره رقصیدم .. وقتی تموم شد اومدم از پله ها پایین یه پسر با کمالات و خوشگل گفت : ببخشید من می تونم امشب شما رو رزرو کنم ؟
خواستم جواب مثبت بدم که یه دفعه صدای کلفت عشقمو از پشت سر شنیدم (خیر .. امشب رو با من هستن )
وای هیونجیننننن نمیدونی .. نمیدونییییی .. دلم میخواست همونجا شلوارمو دربیارم و کونمو بدم هوا و بلرزون برم .
خنده ای از حرفای مینهو کرد و اروم از روی تخت بلند شد : خب این که خیلی خوبه .
مینهو : اره عالیه .. حالا بیخیال .. هیونجین می گم از اون پسره که 18 سالش بود .. فلیکس بود دیگه ؟ خبر نداری ؟
لبخندش رو خورد و گفت : مینهو متاسفم ولی بیو استایلت رو دزدیم .
مینهو لب زد : ها ؟
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و خواه ناخواه لبخندی زد : فلیکس رو ازت دزدیدم .. بهتره یه شاگرد دیگه برای خودت پیدا کنی .
مینهو متعجب دست از تمیز کردن کمد بی دی اس ام کشید و گفت : عاشق شدی هیون ؟
هیونجین بدون هیچ کنترلی روی افکارش و فقط با نگاه کرد به فلیکس لب زد : اوهوم .
مینهو جدی شده لب زد : باورم نمیشه ... یعنی بالاخره از سینگلی در اومدی ؟
اوهومی گفت و دوباره روی تخت دراز کشید .
نگاهش رو به فلیکس داد و لب زد : نمیدونم .. حالا بعدا حرف می زنیم الان کار دارم .
و بلافاصله تماس رو پایان داد .
موبایلش رو سایلنت کرد چون می دونست مینهو بیخیالش نمیشه  و روی تخت و بالای سرش رها کرد .
اروم و با احتیاط به فلیکس نزدیک شد . روی ارنجش بلند شد و به پسرک نگاه کرد .
لبخندی زد و موهای پراکنده ی توی صورت سفید و ارومش رو کنار زد .
نگاهش رو از پیشونی به چشم و از چشم به بینی و در اخر از بینی به لب هاش داد و روی اون جسم قلبی شکل مکث کرد .
یه لحظه این فکر توی ذهنش عبور کرد ( لبات خیلی نرم و صورتین .. ادم دلش می خواد هر لحظه کامی ازشون بگیره .)
نمیدونست چرا ولی جلوی فلیکس کاملا هوش از سرش می پرید ..
هیونجین ادم شهوتی و هوسی نبود که با دیدن یک لب بخواد خودش رو ببازه ..
بار ها و بار ها دختران و پسرانی بودن که برای اغوا کردنش ، جلوش لخت شده بودن و حتی بهش دست زده بودن ولی اون هیچ وقت شهوتی نشده بود .. مگر یک بار ..
زمانی که هیونجین تازه پا به جوانی گذاشته بود ، پسری بود که با تمام دانشجویان شرط بسته بود که حتی شده برای یک شب با هیونجین می خوابه و این کار رو هم کرد .. راستش اون پسر کراش هیونجین بود و هیونجین هیچ وقت فکرشم نمی کرد اون به قصد مسخره کردنش بهش نزدیک شده باشه ولی خب از قدیم گفتن .. (عشق برد هوش دل پروانه را .. دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را .)
وقتی فهمید پسرک فقط داشته مسخره اش می کرده و اصلا خودش دوست پسر داشته ، خیلی ناراحت شد و قسم خورد که دیگه هیچ وقت عاشق نشه ..
شاید دلیل پافشاری های بورا برای جفت شدن پسرش با کسی به همین دلیل بوده .
همیشه میگن عاشق شدن دست خوده ادمه و عشق توی یک نگاه بیشتر حکم هوس رو داره یعنی هیونجین هم فقط نسبت به فلیکس شهوتی شده که نمی تونه نگاهش رو کنترل کنه ؟
لب های فلیکس به طرز عجیبی مثل مثلث برمودا بود برای هیونجین .. چرا که مدام اون پسرک بیچاره رو توی دام شهوت و هوس می انداخت .
سعی کرد نگاهش رو از پسرکی که تا الان بهش خیره بود بگیره ولی همه چیز با حرکت فلیکس توی خواب خراب شد .
پسرک که انگار چیزی توی دهنش باشه ، فکش رو حرکت داد و نفس عمیقی کشید و همین کاسه صبر هیونجین رو لبریز کرد .
اروم گردنش رو خم کرد و همانطور که به لب های فلیکس نگاه می کرد ، بهش نزدیک شد .
اونقدر این فاصله رو کم کرد که برای لوچ نشدن چشماش مجبور به بستنشون شد .
قبل از گذاشتن لب هاش روی لب های فلیکس ، با نوک زبون به صورت عمودی لیسی به لب های صورتیش زد و اروم لب بالاش رو روی لب بالا و لب پایینش رو روی لب پایین فلیکس گذاشت .
با حس لب های فلیکس مثل بچه ای که بهش اب نبات چوبی داده باشن ، لبخندی زد و اروم دهنش رو باز کرد و هر دوتا لب فلیکس رو به دهن کشید .
نفهمید چطور ولی یک دفعه سرعت بوسه هاش رو بالا برد .. ثانیه ای لب بالای فلیکس و دقیقه ای بعد لب پایین رو محکم میمکید و اروم ناله می کرد .
با کشیده شدن لب پایینش توسط هیونجین ، چشماش رو باز کرد و از همون اول با چشم های بسته اش مواجه شد .
و این عمل مصادف شد با ورود زبون هیونجین توی دهنش و کشیده شدن زبونش روی زبون خودش .
ترسیده هینی کشید و دستش رو به نوک سینه های هیونجین رسوند و چنان نیشگونی ازش گرفت که هیونجین با درد لباش رو جدا و به فلیکس نگاه کرد .
فلیکس دوباره نیشگونی از نوک سینه های هیونجین گرفت و گفت : تو داشتی به لبای من تجاوز میکردی .. متجاوز کثیف ..
هیونجین با درد چشماش رو روی هم فشرد و دستاش رو روی دست های فلیکس گذاشت تا نیپل های بدبختش رو از پنجه های این گربه کوچولوی وحشی نجات بده ولی نتونست .
فلیکس اینبار سرش رو توی گردن هیونجین فرو برد و چنان گاز محکمی از سیبک گلوش گرفت که هیونجین با داد ناله ای کرد .
بورا با شنیدن صدای ناله ی هیونجین ، ترسیده از پله ها بالا دوید و در رو باز کرد .
با دیدن فلیکس که داشت سینه های هیونجین رو فشار می داد و گردنش رو گاز می گرفت و هیونجین که کاملا روی فلیکس دراز کشیده بود و از درد داشت خودش رو بهش میمالید ، هینی کشید و موبایلش رو از توی جیب شلور لی کرم وتنگش بیرون کشید و بیست و هشت تا عکس پشت سر هم گرفت .
با شنیدن صدای چیلیک عکس و فلشی که به صورتشون خورد ، دست از حمله کردن به هم برداشتن و بالاخره فلیکس رضایت داد گوشت هیونجین از بین دندون هاش خارج بشه .
با خجالت هیونجین رو به سمت هول داد و از روی تخت بلند شد .
هیونجین اهی کشید و با پشت دست خیسی سیبکش رو کنار زد .
اروم از روی تخت بلند شد و جفت فلیکس ایستاد .
بورا با لبخند دندون نما و شیطونی گفت : داشتین چه کاری خوشگل و تولید مثل واری انجام می دادین ؟
فلیکس که حسابی از بوسیده شدن لباش عصبی شده بود لب زد : من خواب بودم بعد اون داشت منو میبوس ...
هیونجین با خجالت دستش رو جلوی دهن فلیکس گرفت و لبخند دندون نمایی به مادرش زد .
بورا با چشمایی که نزدیک بود از خوشحالی کنده بشن گفت : وای باورم نمیشه .. یعنی من یه صحنه ی بوس صبحگاهی رو از دست دادم ؟ فردا زود تر میام سراغتون .
هیونجین با همون لبخند به فلیکس نگاه کرد و با دیدن چشم های برزخیش ، لبخندش رو خورد و دستش رو از روی دهنش برداشت .
فلیکس عصبی خواست حرفی بزنه که بورا گفت : فلیکس سکس خشن دوست داری ؟
متعجب به بورا نگاه کرد و گفت : چی ؟
بورا چونه اش رو به سینه اش چسبوند و نگاه شیطانی به فلیکس کرد : داشتی گردن پسرم و میکندی .. تازه فکر کنم سینه هاشم کبود کردی .. سکس خشن دوست داری ؟
هیونبین با تعجب لبه ی در رو گرفت و سرش رو توی اتاق فرو برد و لب زد : کی سکس خشن دوست داره ؟
بورا خندون به همسرش نگاه کرد و گفت : عروسم .. بیا گردن هیونجین رو ببین .
هیونبین با عجله وارد اتاق شد و نگاهش رو به گردن هیونجین داد .
مثل ادم هایی که انگار خبر خیلی خوبی شنیده باشه ، به بورا نگاه کرد و یک دفعه دوتاشون یک جیغ بلندی کشید و دستاشون رو توی هم حلقه کرد و شروع به پریدن کردند که فلیکس از ترس یه قدم عقب رفت .
بورا با جیغ گفت : هیونبیننننن ..
هیونبین هم با خوشحالی جیغی کشید و گفت : هیونجین بالاخره به ارزوش رسید .. بورا یادته وقتی بچه بود داشت توی استخر بازی می کرد یه دفعه عضوش رو گرفت گفت این برای چی استنفاده میشه منم گفتم چیزیه که وقتی بزرگ شدی بهت میگم ولی بعد که 10 سالش شد با خوشحالی اومد گفت : بابایی من فهمیدم این برای چی استفاده میشه .. منم گفتم چی اون گفت این بادمجون فقط برای جیش کردن نیست بلکه برای سکس های خشنهههه .. بوراااااا .. بورا از خوشحالی گریه ام میاد .
بورا : منم همینطورررر .
و در تمام این مدت هیونجین با خجالت سرش رو پایین انداخته بود و فلیکس با ابرو های بالا پریده بهش نگاه می کرد .

*****************************************های های . اینم از پارت 7 .
لطفا نظر و ووت فراموش نشه و ممنونم که میخونیدش .
شرط برای آپ پارت بعد ۴۵۰

start agian Where stories live. Discover now