بال مرغ سوخاری

334 78 47
                                    

بچه ها ووت ها کمه :) واقعا کمه

و اینکه قبل از شروع کردن پارت، پارت قبل رو یه بار دیگه بخونید



« ووهیون »

جیمین زمزمه کرد.
مرد خشکش زده بود
« شروع کن حروم زاده»
با خنده گفت و دست مرد رو زیر تیشرتش برد
« شروع کن من سال ها منتظر این لحظه بودم. »

« پس درست میگفت»
مرد بعد از اینکه از شوک بیرون اومد گفت و بعد لبخندی زد که چند ثانیه بعد به قهقهه ارومی تبدیل شد

« پارک قبل از اینکه بیام داخل بهم گفت قرار نیست با اون پسر بچه ی ترسو رو به رو بشم و اوه! تو نمیدونی این چقدر جذابش میکنه »

همینطور که دستش رو روی پوست شکم جیمین میکشید میگفت

اگه یونگی یکم دیگه به کشیدن دست هاش ادامه میداد طناب دستش رو کامل جدا میکرد ولی الان تنها چیزی که بهش اهمیت نمیداد بریده شدن دستش یا مقدار خونی که کف اتاق جمع شد، بود

مرد سرش رو توی گردن جیمین فرو کرد
« کوچولوی لعنتی میدونی چقدر دنبالت گشتیم؟ کدوم گوری رفته بودی که هرچقدر تلاش میکردیم سرنخی نبود، ها؟»

اینو گفت و مثل گرسنه ای هزار ساله سمت دکمه ی شلوار جیمین هجوم برد

یونگی میدونست داره به خودش فشار میاره ولی جیمین اونجا بود
جیمینِ یونگی، پسری که یونگی دیدن صورتش رو به همه چیز توی دنیا ترجیح میداد
یونگی تازه داشت حس میکرد زندگی اونقدر ها هم مزخرف نیست، وقتی جیمین رو داره. و حالا همون جیمین که یونگی با دیدن زخمی روی پوستش تا مرز فروپاشی میرفت، داشت توسط دست های این حروم زاده لمس میشد .

ولی چشم هاش انگار که هیچ چیز رو حس نمیکنه، به جایی روی زمین کنار یونگی خیره بود و این حقیقت که اولین بار نیست که بدون اجازه لمس میشرو توی صورت یونگی میکوبید

جیمین به دست های یونگی فکر میکرد

دست هایی که انقدر اروم روی تنش میخزیدن انگار یه جور بلور ارزشمنده
  لمس هایی که هیچ شباهتی به لمس هایی که الان روی بدنش حس میکرد نداشت

نگاهی که با هر لمس رنگ نگرانی به خودش میگرفت و گوش هایی که قرمز میشدن
به خیسی لب های یونگی روی گونه هاش فکر میکرد
وقت هایی که جیمین خواب بود، ولی حس میکرد یونگی گونش رو بوسیده و بهش خیره شده ...
به یونگی فکر میکرد

وقتی لمس دست های مرد به قفسه سینش رسید و بزاق دهنش تمام گردنش رو خیس کرده بود، تن لاغر پسر حتی از انزجار جمع هم نشد

هیچ حسی نداشت، نه میترسید و نه ناراحت بود و نه عصبانی بود
مثل همیشه چیزی حس نمیکرد

یه روز جین به خاطر نزدیک شدنش به یونگی تا سر حد مرگ عصبانی شد و بلند بلند سرش داد زد و بهش موقیتش رو فهموند اینکه حق نداره به یونگی نزدیک شه یا هر چیزی که هزار بار دیگه هم گفته بودش.

Survivor | yoonmin Where stories live. Discover now