گلوله نقره ایتون قربان...با صدای پیشخدمت روش و از پیست رقص برگردوند و پیک و برداشت...مخلوطی از جین و اسکاچ اونو داد بالا یکی از قوی ترین نوشیدنی ها بود و بهش نیاز داشت
یاد دعوای چند ساعت قبلش تو کافه افتاد...
فلش بک*
کافه گریم(Greem)_ساعت۳۶ :۲۱+میخوام جدا شیم
@چی!؟چرا؟!ما فقط دو هفته اس باهمیم!
+ازت خسته شدم همین...دلیل بهتری نمیبینم تازه باید به خودت افتخار کنی چون رکورد شکوندی دوس دخترای قبلیم به یه هفته ام نمیکشید باهاشون کات میکردم
@تو!...توخیلی عوضی!اگه از اول قصد داشتی با احساساتم بازی کنی نباید باهام دوست میشدی...نکنه فکر کردی من یه تیکه دستمالم که ازم استفاده و کنی مثل اشغال بندازیم دو...
+هیییسس ساکت شو،اونی که التماسم میکرد بفاکش بدم تو بودی نه من و در حقت لطف کردم ۲ هفته تحملت کردم حالا ام از جلو چشام گمشو
دختر از پررویی و بی شرمی پسر به سطوح اومده بود سیلی تو گوشش خابوند و داد زد
@امیدوارم تو جهنم بپوسی
و از اونجا دور شد...
سری که بخاطر سیلی کج شده بود و صاف کرد فکش و از حرص تکونی داد و گفت:
+بیچ احمق...جز جیغ جیغ هیچ غلط دیگه ای بلد نیس...آبروم و برد...
از کافه زد بیرون تا نگاه های خیره بقیه مشتری ها و پچ پچ هاشون بیشتر از این آزارش ندهفکر میکرد بالاخره خلاص شده ولی با رسیدن به شرکت باباش و روبه رو شدن با جین هیونگش
تازه بدبختیاش شروع شد چون اون بعد از فهمیدن موضوع دو ساعته تمام داشت نصیحتش میکردمغزش داشت سوت میکشید پس سریع رفت خونه دوشی گرفت و بعد از عوض کردن لباساش سوار ماشینش شد و اولین باری که دید همونجا پیاده شد و رفت داخل...
گوشه ترین نقطه رو انتخاب کرد تا در آرامش و بدون مزاحمت بنوشه
.
.
.
.
زمان حال*
_کیتن ازت میخوام بری سر میزش و معطلش کنی
نمیخوام از اینجا بره
اگه شدم مخش و بزن من باید برم یه کار کوچولو دارم زود برمیگردم
÷بسپرش به من وی
اینو و گفت و به سمت جایی که کوک نشسته بود راه افتاد
وی وقتی از جیمین مطمئن شد گوشیش و برداشت و با نامجون تماس گرفت و گفت:
تهیونگ:نامج...آرام! کنار در پشتی میبینمت...
آرام:در پشتی...گرفتم الان میامتا حد امکان نباید خودش و به جونگکوک نشون میداد حداقل نه الآن،از در پشتی خارج شد و طولی نکشید که سر و کله آرام پیدا شد درحالی که کلاه هودی مشکیش رو سرش بود و ماسکی به صورتش زده بود...
_سلا...چرا خودت و مثل دزدا کردی!؟
-علیک...ببخشید که دارم غیر قانونی داروی تجاوز بهت میفروشم و باید حواسم و جمع کنم!
_اوه حق باتوعه...خب کجاست؟
آرام دستش و تو جیبش کرد و بسته قرصی رو بیرون کشید و گرفت سمتش و در حین دادنش گفت: فلونیترازیپامه
_فول و چی چی؟
آرام چپ چپ نگاش کرد و گفت روهیپنول!...بزور گیرش آوردم بهتره پولش و بدی
وی سری تکون داد و گفت الان عجله دارم میریزم به حسابت...قرص و چپوند تو جیبش و گفت:
_میدونی که بد قول نیستم و ممنون نامجووون هیووونگ
آرام بخاطر لحن لوس و کشیدش چهرش و جمع کرد گفت قابلی نداشت من دیگه برم
BẠN ĐANG ĐỌC
♦️♥️Red Apple♥️♦️
Lãng mạnتهیونگ پسری که شکست عشقیش آتش انتقام و درونش شعله ور میکنه... جونگکوک کسی که بخاطر غرور نوجوانی اشتباهی نابخشودنی رو مرتکب میشه... . . . پسر: تو...منو از کجا میشناسی؟ پوزخندی زد و گفت:چطور ممکنه کسی که بهترین دوران زندگیم و برام جهنم کرد فراموش کنم ...