31:فرزندِ خورشید

1.1K 136 43
                                    

وقتی چشم‌هاش رو باز کرد نورِ آفتاب با شدت به پردهٔ چشماش برخورد کرد. چندین بار پلک زد تا تونست به خوبی اطرافش رو چک کنه. توی اتاقی بود که براش تازگی داشت، زمانی که پهلوش رو به طرف دیگه‌ای برگردوند تازه دردی که در یک ثانیه در کمرش پیچید و به باقیِ قسمت‌های بدنش هم منتقل شد بهش یادآوری کرد دیشب چه اتفاقی افتاده.

تا جایی که یادش مونده بود لباس‌هاش آخرین بار روی زمین پخش شده بودند و هر کدوم یک طرف افتاده بود اما حالا همه تا شده و مرتب روی میزِ کنار تخت چیده شده بودند. لبخندی کوچیک زد و سعی کرد کمتر توجهی به دردی که هر بار از مهره‌های کمرش به پایین می‌خزه بکنه. کمرش انگار می‌خواست خورد بشه.

صورتش کمی جمع شد، باکسرش که تمیز بود رو پوشید و نگاهی کوتاه به یقه اسکی‌اش انداخت، خب اتاق گرم بود و مسلماً خونه هم سرمای دیروز رو نداشت و اگر توی این وضعیت یقه اسکی می‌پوشید از گرما منفجر می‌شد!

نمی‌خواست بی‌ادبی کنه و توی همون روزِ اول بی اجازه وسایلِ کوک رو برداره ولی خب لخت هم نمی‌تونست بگرده...

به طرف کمد دیواریِ روبه‌روی تخت رفت و به آرومی اون رو باز کرد، لباس‌های بیرونی انتخابِ آخرش بود پس درِ دیگه‌ای رو کشید و به تیشرت‌های مختلفی که توی رخت‌ آویز بودند خیره شد.

یک تیشرتِ سفید و ساده برداشت، وقتی اون رو به تن کرد تا اواسط ران‌هاش می‌رسید و خوشبختانه باسنش رو می‌پوشوند.

از توی آیینهٔ کوچیکی که نزدیک به درِ اتاق وصل شده بود خودش رو برانداز کرد که تیشرتِ جونگ‌کوک کمی براش گشاد بود، البته پسر کوچک‌تر لباس‌های گشاد رو بخاطر راحتیش ترجیح می‌داد و تعجبی هم نداشت که کمدش پر باشه از لباس و تیشرت‌های گشاد و بلند که اکثرشون هم رنگِ تیره داشتند!

از اتاق بی‌‌سروصدا بیرون رفت، جونگ‌کوک رو ندید ولی از راهرو عبور کرد و سمت راستش که درِ دستشویی بود رو باز کرد و داخل رفت، دست و صورتش رو شست. صورتش کمی پف داشت و موهاش به هم ریخته بود و گاهی تارهای لطیفِ مشکیش روی چشم‌هاش می‌ریخت.

با دیدنِ دهان شویه آهی از روی آسودگی کشید چون مسواک نداشت و دمِ صبح هم که انگار توی دهنش جسد پیدا کرده بودن!

کمی از اون مایع قرمز رنگ رو قرقره و بعد توی سینک تفش کرد، با حوله کاملا صورتش رو خشک کرد و بیرون رفت، تازه از اون زاویه متوجه شد جونگ‌کوک با شلوارک و تیشرتِ مشکی جلوی اجاق گاز ایستاده و مشغولِ آشپزیه.

توی سکوت وارد آشپزخونه شد و از پشت با احتیاط دست‌هاش رو دو طرفِ کمرِ جونگ‌کوک گذاشت. کوک صورتش رو به سمت راست برگردوند تا چهره‌ی تهیونگ رو ببینه.

و با تهیونگی مواجه شد که با چشم‌هایی خواب‌آلود به پنکیک‌های در حالِ پختن نگاه می‌کنه. رشته‌هایی از موهای سیاهش مثل آبشار از روی پیشونیش پایین ریخته بودند و چشم‌هاش رو زیرِ خودشون مخفی می‌کردن.

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora