were fist meeting after...

51 5 0
                                    






چشماشو بست و سعی کرد خاطراتی که جلو چشماش رژه میرفتن و با سر تکون دادن محو کنه
اون الان خوب بود
بود؟

اره ...الان خانواده داشت، شغل داشت و مهم تر از همه..فراموشش کرده بود
با رسیدن اتوبوس به پایگاه همراه چند نفر از سربازا پیاده شد، این موقعیت شغلی خیلی میتونست براش خوب باشه..از طرفی پدرش این کار رو براش پیدا کرده بود پس چه خوشش بیاد چه نیاد مجبوره بره

ادمی نبود که برده پدرش باشه فقط اونم نقطه ضعفایی از تهیونگ داشت درسته؟

ضعفایی که با هربار سرپیچی از حرفاش مجبورش میکرد تحمل کنه و این اخرین چیزی بود که تهیونگ بخاد باهاش روبه رو بشه

ورودی پایگاه سربازا به نوبت مشخصاتشونو میگفتن و مامور اونجا چهره و بدنشونو بررسی میکرد
.
.
"اسم و مشخصات؟"
_عاام کیم تهیونگ هستم به عنوان دکتر جراحات اینجا فرستاده شدم
"فرستاده شدی؟"
_بله

بعد تاییدیه چهره ش اجازه ورود رو بهش دادن و اونم پشت سر بقیه فقط راهی که نمیدونست به کجا ختم میشه رو دنبال کرد
.
.
"دکتر کیم؟!"

با صدای فردی برگشت و بعد از خوب نگاه کردن بهش به خودش اومد سری تکون داد

"لطفا ازین طرف"
بی هیچ حرفی دنبالش راه افتاد و با چشماش تا جایی که تونست همه جارو انالیز کرد

سربازای اونجا خیلی خشک و مقرراتی بودن، حتی طرز راه رفتنشونم خشک بود و این تهیونگو معذب میکرد

سرباز جلوش که لباسش کم و بیش با بقیه فرق داشت جلوی تهیونگ حرکت میکرد و شونه های ورزیدش و جوری که راه میرفت تهیونگو وسوسه میکرد که اداشو دربیارع  پس نفسشو حبس کرد و سینشو جلو داد، دستاشو کمی از بدنش فاصله داد به تقلید از مرد راه میرفت .

بعد چند ثانیه خودش خندش گرفت و به حالت عادیش برگشت، اون اصلا میتونست همچین جایی با همچین شرایطی زندگی کنه؟

طبق قرارداد کاری که بسته بود موظف بود یک سال بدون دیدن خانوادش و تنها اونجا موندن سپری کنه ، کره جنوبی درگیری هایی سرمرزهای شمالی با کره شمالی داشت و این پایگاه مسئولیت برقرار کردن نظم رو به عهده داشت

مرد کمی جلوتر ایستاد و به تهیونگ که چند متر باهاش فاصله داشت نگاهی انداخت و به مردی که نزدیکشون میشد ادای احترامی کرد: قربان..

-ازادی

"ایشون دکتر بخش جراحات سنگینن، همونطور که اقای پارک گفته بودن، کیم تهیونگ هستش"

ولی کاپیتان هیچی از حرفای سرباز روبه روش نمیفهمید
سرباز که سکوت کاپیتانو دید برگشت و نگاهی به تهیونگ انداخت، الان اون دوتا بهم خیره شده بودن؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 26, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

LOST ON UWhere stories live. Discover now