___
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوههای مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابستخیره بر سایههای وحشی بید
میخزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمهای دلخواه
مینهم سر بروی دفتر خویشتن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
میدود همچو خون به رگهایمآه... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کردهبر لبم شعلههای بوسه تو
میشکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستارهای پر نور
میدرخشد میان هاله رازناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود میساید
همره نغمههای موزونش
گویا بوی عود میآیدآه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شورافکن
سوی من گرم و دلنشین باشدبیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
مینویسم به روی دفتر خویش
«جاودان باشی، ای سپیده عشق»___