[موج]

31 9 2
                                    

___

تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه‌ات می‌کشاند به سویی
نسیم هزار آرزوی فریبا

تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افق‌های فردا
نگاه مه آلوده دیدگانت

تو دایم به خود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دایم ز خود می‌گریزی
تو آن ابر آشفته نیلگونی

چه می‌شد خدایا...
چه می‌شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشودهٔ خود
ترا می‌ربودم... ترا می‌ربودم.

___

سلام، منو یادتون میاد؟ :))

دیوار - The WallTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang