چشم هاش باز بود ولی چیزی نمیدید. انگار با وجود نزدیکی به اون، درون دریایی از مواد مخدر غرق شده بود و داشت هرلحظه به سمت خلسهٔ کنار اون بودن کشیده میشد.
بدن هاشون مماس هم و لب های تشنه اونها مشتاق وصال بود. ذهن پسر قبل اتصال اون دو قطب مخالف و شروع رعدوبرق، رفت به اوایل این درامای غم انگیز.
کمپ 261 و یونگی ساده لوح، کارهایی که تهیونگ باهاش کرد. جیمین و جونگکوک که رابطه سالمشون عجیب به نظر رسید. لی لی که زیبا ترین آینه دق زندگی یونگی شد. پاکت اعتیاد آور سیگارای قرمز مارلبرو. یونگی عاشقی که هربار له شد زیر پاهای تهیونگ. پسری که با نبود ترک روی شیشهٔ عینکش تا مرز دیوانه شدن رفت. اون شلیک و اخلال هویت تهیونگ. پروسه درمان تهیونگ و حملات عصبی یونگی. قرارداد واقعی بعدش که تهیونگ اینبار توسطش اذیت شد. نقاشی های قبل رابطه. آفتاب گردونی که عاشق ماه بود. یونا و یورا و ازدواج های فرمالیته. اون دو به اندازه یه کوهستان وسیع، بالا و پایین گذرونده بودن و حالا شاید لیاقت یک بوسه رو داشتن.
با صدای زنگ گوشی تهیونگ و عقب کشیدنِ ناخودآگاهِ هردوشون، از اعماق افکارش بیرون کشیده شد و به تهیونگ که حالا داشت با شخص پشت خط صحبت میکرد چشم دوخت.
تهیونگ قدم میزد و صحبت میکرد.
یونگی کمتحمل منتظر اطلاعات بود و طوری که تهیونگ تعجب وار ادامه میداد مکالمه رو باعث میشد یونگی کنجکاو و کنجکاو تر بشه.
_کی بود؟
تهیونگ خودش رو روی مبل انداخت و جواب داد.
+پدرم
یونگی چیزی نگفت تا خود پسر ادامه بده. فقط جلوتر رفت و کنار تهیونگ نشست.
+گفت برامون بلیط سفر گرفته.
یونگی که اصلا انتظار این جواب رو نداشت بی اختیار زیر لب زمزمه کرد.
_چی؟
+هاوایی. گفت برای تبریک این که قرار دادمون تموم شده.
ته دل تهیونگ خالی بود. اعتماد کوچیکی ساخته شده بود ولی چطور ممکنه؟ پدری که حالا براش اهرم فشاری نداشتن، پدری که الان وقتش بود که جولون بده و هدف هاشو به تحقق برسونه، اون دو رو به حال خودشون وا گذاشته بود تا به سفر تفریحی برن؟ پدری که حتی واقعا پدرش نبود.
یونگی لبخند کوچیکی زد.
_این که خیلی خوبه. چرا تردید داری؟
در واقع خودش هم داشت. ولی الان موقعیت تهیونگ حساس تر بود و اجازه نمیداد اون پسر خم به ابروش بیاد.
تهیونگ خیره به لبخند یونگی دست سرد و بی رنگش رو بین دستای کشیده خودش گرفت و بی اختیار دلگرم شد.
مهم نبود که چی میشه. چه خوب پیش میرفت چه بد، اون یونگی رو داشت همراهش و این بزرگترین صلاح اون بود.....
رگال تی شرت های رنگارنگ رو مدام با ذوق جابجا میکرد و مدام با انتخاب کردن یکی، اونو به تهیونگ نشون میداد.
_اینو. خوبه به نظرت؟
تهیونگ جلو اومد و دستی به مورد انتخاب شده یونگی کشید.
+جفت ازش بردار. قشنگه.
یونگی با لبخندی جفت تی شرت رو پیدا کرد و هر دوش رو، روی کوه لباس های روی میز انداخت.
تهیونگ رو به یونگی لب زد.
+به نظرت بس نیست؟ فکر کنم باید یه هواپیما فقط برای چمدون هامون بگیریم.
یونگی جلوتر اومد، قهقهه ریزی کرد و با مشت به بازوی تهیونگ کوبید.
_اولین سفر خارجیمه. اگه لازم بشه بایدم هواپیمای اضافه بگیری.
تهیونگ لپ یونگی رو کشید و با لبخند جواب داد.
+خب خب. میبینم زبونت دراز شده جناب یون.
یونگی در جواب لبخند لثه ای تحویل تهیونگ داد و مشغول حساب کردن خرید ها شدن.
....
نگاهی به چهره دردمند درون آینه انداخت.
دستش رو جلو برد و گونه های خودش رو از روی شیشهٔ کمی بخار گرفته نوازش کرد.
بغض سنگینی راه نفسش رو گرفته بود ولی چشم هاش هیچ حسی رو منعکس نمیکردن. بی اراده عقب تر اومد و دستش رو درون موهای مشکی رنگش کشید. نفس عمیقی مهمون ریه هاش شد و با فریاد بلندی که سر داد مشتش رو درست تو مرکز آینه فرود آورد.
مشت های بی امونش درون اون شکستنیِ جیوه ای خالی میشد و بغض شکسته شدش حالا با دونه هایی از اشک پایین میریخت و هر قطره پاهای بی جونش رو خراش میداد.
شکستن اون بغض دستش رو زخمی کرده بود و علاوه بر اون، گلوش هم توسط داد و فریاد های آمیخته به اشکش مدام زخمی تر میشد.
پسر بزرگتر که نگرانیش از بین گریه های جیمین شنیده نمیشد حالا موفق شد در رو بشکونه و وارد حمام بشه.
_داری چه غلطی میکنی؟
تن سرد شده اون رو به آغوش کشید و پسر درون دست های حمایتگر جونگکوک آروم گرفت.
+جونگکوک...من فقط خسته شدم.
موهای خیس جیمین رو نوازش کرد و بوسید.
_تموم میشه قول میدم. شب عروسی آخرینشه جیمین. میریم یه جای دور و به هیچکس نمیگیم. میریم یه جایی که گذشته و خاطرات بد بهمون نرسن. تا یادت بره حال بد چطوریه. یادت بره چطوری راه این اشکای لعنتیِ خوشگلت به زمین هموار میشه. جیمین میریم وسط جنگل تو یه کلبه کوچیک جنگلی تا آخرین نفسمون همو بغل میکنیم و من بهت قول میدم. دیدن حال بد تو آخرین خواسته ایه که تو این دنیا دارم. پس بلند شو و برای آخرین بار هم کنارم بمون تا تمومش کنم این چرخه خسته کننده و کثیف رو توی زندگیم.
....
ساک هاشون رو روی ریل گذاشت و ناخودآگاه به سمت پروانه های خوشحال یونگی جذب شد.
لبخند کجی زد و با نگاه کاملی به استایل یونگی، لب زد.
_هروقت ازت دور بودم و نمیتونستی بگی بیام پیشت، نارنجی بپوش. بهت قول میدم میام و تن پرتقالیت رو بین دستام حل کنم.
پسر نگاهش رو به کف مرمری فرودگاه دوخت و زیر لب به آرومی زمزمه کرد.
+هروقت ازت دور بودم، نارنجی بپوش. بهت قول میدم میام.
لبخند کوچیکی زد و به دنبال تهیونگ راه افتاد.
خیلی سریع تایم پروازشون فرا رسید و حالا، یونگی داشت از پنجره کوچیک هواپیما ابر های سفید رنگ و زیبا رو تماشا میکرد.
....
باند سفید رنگ رو دور دست پسر میپیچید و با اخم محوی تمام تمرکزش رو گذاشته بود رو دست های تپل جیمین.
_ببخشید.
کوک بدون بالا آوردن سرش زیر لب "هوم" کوچیکی زمزمه کرد.
جیمین لب هاشو آویزون کرد و ادامه داد.
_فقط یه لحظه همه حسای تو قلب و ذهنم فوران کردن و نتونستم بدون شکوندن چیزی خالیش کنم.
جونگکوک کارش رو تموم کرد و تو سکوت سیگارش رو روشن کرد. کام اول رو گرفت و نگاه گذرایی به جیمین انداخت.
+زندگی هامون سخت شده. دوهفته دووم میاریم؟
جیمین لب هاشو به دروغ تکراری دیگه ای باز کرد.
_تا ابد دووم میاریم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |Taegi
Fanfic"ای کاش میشد به جای این یک بار، چندبار و با روش های مختلف و دردناک میکشتمت. یک بار مرگ برات کافی نیست... ای کاش... ای کاش میتونستم چندین بار بکشمت..!درست مثل خودت..." سقط من در قلبت : بی دی اس ام، روانشناسی، رمنس،انگست،اسمات Genre :BDSM,Psychology...