پسر و دخترای زیادی اونجا بودن و سالن پر بود.
صدای موزیک کل خونه رو برداشته بود
اون میتونست بوی خونو حس کنه..بویی ک سرشار از شیرینی بود،خیلی شیرین و وسوسه کننده. همونطور که تمرکز میکرد تا رد بو رو پیدا کنه دستی رو شونش نشست....
جی: هی هیسونگ اینجایی؛داشتی چیکار میکردی نیم ساعته دنبالتم؟!
هیسونگ: *دستپاچه شدن* اوه هیچی فقط گشنم بود اومدم یچیزی بخورم
جی: بیا بریم بالا بچه ها اونجان!
هیسونگ: باشه ولی قبلش میخوام برم دستشویی تو برو منم میام.
جی: هعی مشکوک میزنی نکنه چیزی تور کردی؟*میخنده*
هیسونگ: نه بابا چی تور کنم تو برو منم میام
جی: هی امروز تولدمه ها عشق بازی تعطیله زود بیا.
همونطور که رفتن جی رو تماشا میکرد به سمت بوی خون رفت
اون بو داشت دیوونش میکرد و نمیدونست تا چقد میتونه خودشو کنترل کنه اون واقعا گشنش بود ولی از طرفیم روزیو به یاد آورد که به خودش قول داده بود دیگه خون انسانیو نخوره.
به اتاقی رسید که درش نیمه باز بود و اونجا تاریکی مطلق بود ولی اون میتونست همچیو ببینه.
دختری رو دید که پاهاشو تو بغلش گرفته بود و سرشو تو زانو هاش مخفی کرده بود و با صدای بلند گریه میکرد..تاحالا اونو تو مدرسه ندیده بود و نمیشناختش
نمیدونست چرا ولی قلبش درد میکرد،،میتونست حس کنه که اون بوی خون شیرین از اون دختره!
درو کامل باز کرد که توجه خودشو به اون دختر جلب کرد،دختر با چشمای اشکی به صورتش زول زدو چیزی نمیگفت،هیسونگ وارد اتاق شد و درو بست.
آروم نزدیک اون دختر شد و کنارش نشست. همونطور که به دختر گریون نگاه میکرد گفت:
هی حالت خوبه؟؟
دختر هیچ حرفی نزد و فضای اتاق خیلی ساکت بود
هیسونگ نزدیک گردنش شد و زخماشو لیسید. دختر از این حرکت ناگهانی هیسونگو حل داد و گفت: یاع چیکار داری میکنی؟!!
هیسونگ: ببخشید نمیخواستم اذیتت کنم،اونجور که فکر میکنی نیست.. *اشکای دختر بیشتر شدن* هیسونگ شگفت زده اونو تو بغلش کشید
اون دختر میخواست ازش جدا شه ولی یچیزی مانعش میشد. نمیتونست دلیلشو بفهمه ولی وقتی هیسونگ اونو بغل کرد حس آرومی داشت. پس خودشو تو آغوش اون پسر مخفی کرد و گذاشت اشکاش شدت بگیره
این حسو دوست داشت،با اینکه نمیشناختش ولی حس خوبی به اون بغل گرم داشت انگار که بهش حس امنیت کاملو میداد.
دختر که گریش بند اومده بود و متوجه وضعیت شد ازش جدا شد و متعجب گفت: هیی اصلا تو کی هستی؟
هیسونگ جواب داد: اوه ببخشید که خودمو معرفی نکردم..لی هیسونگ هستم تو چطور؟
دختر: من ا/ت ام و تازه به مدرستون منتقل شدم..
هیسونگ: خوشبختم.ا/ت: منم همینطور
هیسونگ: راستی کی اینکارو با گردنت کرده؟
ا/ت: هیچکس..ینی من باید برم. *اتاق رو ترک میکنه*
هیسونگ: اون خون....واقعا شیرین بود..
________________________________صبح روز بعد هیسونگ به مدرسه میره و همونطور که وارد مدرسه میشه جونگوون و نیکی بهش ملحق میشن.
جونگوون: سلامم هیونگ! چخبرا؟دیروز که جی هیونگ بهت گفت بیای بالا خیلی دیر اومدی،،چیکار داشتی میکردی که اینقد دیر اومدی؟
نیکی: نکنه کسیو تور کردی واس خودت *خنده*
هیسونگ: کار خاصی نمیکردم با چنتا از بچه ها حرف میزدم،چرا شما همتون گیر دادین به تور کردن؟*خنده*
جونگوون: یاعع بیخیال بیا رک باشیم، تو تا الان تو هزار تا رابطه بودی چطور حتی یکیشونم به دلت نمیشینه؟!
هیسونگ: تو که خودت میدونی همشونو بابام واسم انتخاب میکنه همشونم مث همن. *صداشو کم میکنه:* خونشونم اصلا شیرین نیست جونگوون:یاعع *خندیدن باهم* ولی میدونید..تازگیا بوی خون یه دختریو حس کردم که به طرز عجیبی شیرینه.
جونگوون: شوخی میکنی؟تو؟لی هیسونگ بالاخره از یه دختر خوشش اومده؟
نیکی: یعنی اون کیه؟؟*خنده*
همینطور که حرف میزدن هیسونگ ا/ت رو میبینه که طرفای دیوار مدرسه وایساده،،کنارشو که نگاه میکنه پسریو میبینه.. *متعجب میشه* هیسونگ: یونجون؟؟اون اونجا چیکار میکنه؟
یونجون،پسری که همیشه ازش متنفر بود و به قلدوری معروف بود. دستاشو از خشم مشت کرده بود که ناگهان

YOU ARE READING
smell of love
Fanfiction- تو از این به بعد مال منی! اسم: بوی عشق کاپل: دختر/پسری (تو و هیسونگ) ژانر: مدرسه ای،رمانتیک،ومپایری