~جناب پارک میتونیم یکم با هم حرف بزنیم؟
-آاا بله حتما ،کجا راحت ترین؟
~فرقی نداره ..... میتونیم تو صحبت کنیم ؟
-اوه بله بله بفرمایید داخل
چانیول نگاهی به ظاهر خونده انداخت و بعد از مطمئن شدن از قابل تحمل بودن کثیفیه جزئی از جلوی در کنار کشید.
-از این طرف
بکهیون پاهاش رو روی هم انداخته بود و گوشیش رو بین انگشت های کشیدش گرفته بود.
از تکون های اروم گوشی میشد فهمید داره بازی میکنه.
-اهم لطفا بشینید مینهی شی
بکهیون به سرعت سرش رو بلند کرد.
+اوه مهمون داریم؟
-بله ایشون مینهی شی هستن خواهر بزرگ تره یونهی و نگاهش رو سمت دختر برد.
دختر به طور مسخ شده به بکهیون نگاه میکرد و چانیول قسم میخورد از لحظه ی ورود یه لحظه ام پلک نزده
+اوه مینهی شی خوش اومدی
بکهیون معذب کمی تو جاش جا به جا شد.
(وات ده فاک چرا عین گراز بهم زل زده ، نکنه چیزی رو صورتمه )
چانیول نگاهش رو از بکهیون که به صورت وسواس گونه ، هیستریک به صورتش دست میکشید گرفت و به انگشت های دختر که همدیگه رو در عاغوش گرفته بودن داد .
~شما خودتون رو معرفی نمیکنین؟
دختر لب هاش رو اروم روی هم کشید تا رژی که زده بود به چشم بیاد.
بکهیون با خنده ی مصنوعی گفت
+بیون بکهیون هستم خانم
جهیون نگاهش رو از نمایش مسخره ای که جلوی چشم هاش داشت اتفاق می افتاد گرفت.
~یونهی ابجیت چشه؟ واسه چی اینجوری میکنه؟
~جهیون .... فکر کنم بد بخت شدیم
یونهی دستی به موهای بازش کشید و خنده ی مسخره ای کرد.
~ینی چی؟
هیس گفت و به چشم های عصبانی پسر رو به روش خیره شد.
~اروم تر ، منم جدا نمیدونم ، قرار بود ابجیمو بیارم که چانیول و ببینه باهاش حرف بزنه بکهیونم احساس خطر کنه و به خودش بیاد ولی....
~ اره ولی الان اون به شدت رو کوتوله کراش زده ، ما گند زدیم یونهی چانیول مارو نمیبخشه همزمان سر تکون دادن.
~دلم واسه عمو چانی میسوزه
~هایش بد بخت
هر دو دوباره سری از تاسف تکون دادن .
یونهی سرش رو از بین در رد کرد تا اشراف بیشتری به سالن پذیرایی داشته باشه و به مکالمات گوش کنه.
~اوه بکهیون شی یه سوال داشتم .
بکهیون با ابرو های بالا رفته به دختر رو به روش نگاه کرد.
+بپرسید
~اوه خب میدونم شاید خیلی یهویی باشه ولی شما با کسی قرار میذارین؟
نفس سه نفر تو خونه حبس شد .
چانیول همون لحظه فهمید حسی که به بکهیون داره فقط ترس از بیرون پرت شدن نبود و خب شاید یه کراش خیلی خیلی کوچولو رو بکهیون داشت
.
جهیون و یونهی با استرس لب هاشون رو میجویدن و بکهیون ....
بکهیون از سوال کمی جا خورد ولی زود خودش رو جمع کرد.
+اوه خب راستش مینهی شی من با کسی قرار نمیذارم اما خب...
و دوباره حبس شدن نفس سه نفر...
(باید به خودم یه فرصت بدم ، شاید دوست شدن با این دختر اونقدرام بد نباشه....پـ..)
چانیول به سرعت از جاش بلند شد
-ببخشید مینهی شی فکر نمیکنم درخواست دادن به پسری که دوست پسر داره کاره جالبی باشه ، من فکر میکردم شما قرار در باره ی یونهی صحبت کنین ولی الان میبینم دارین پاتون رو فرا تر از حدتون میذارین ، لطفا همین الان برین بیرون
اخم های تو هم رفته ی چانیول باعث شد دختر عصبانی با محکم کوبیدن پاهاش از خونه خارج شه و در رو محکم ببنده.
نفس چانیول هنوز از بین لب هاش خارج نشده بود که یقش تو دست بکهیون گیر افتاد.
+ به چه حقی اون کارو کردی؟
(شاید کارت خیلی جنتلمنانه بوده باشه ولی داری گیجم میکنی عوضی)
+شاید کارت خیلی جنتلمنانه بوده باشه ولی داری گیجم میکنی عوضی
بکهیون عین جمله ی ذهنش رو به زبون اورد.
-دو تا از کارایی که قرار بود واسم انجام بدی هنوز مونده
با به یاد اوردن روزی که بکهیون مجبورش کردن سومین کار و ازش بخواد تو دلش تک خندی زد.
*فلش بک*
بکهیون تند تند غذا رو هم میزد و به در اتاق چانیول که چند روز بعد از غیب شدن کیونگسو ، روش برچسب سرویس بهداشتی و فرد لخت درحال سره پا جیش کردن چسبونده بود ، نگاه مینداخت.
مقداری از رامن رو جدا کرد و روی میز قرار داد .
حالا وقتش بود
دستش رو سمت فلفل دراز کرد و بعد از ریختن دو قاشق پر فلفل سرجاش برگردوندش .
با پوزخند فلفل رو به همه جا پخش کرد غذا ها رو به پذیرایی منتقل کرد و در اخر سس تند رو کناره ظرف خودش قرار داد .
+یولچاننننن
با صدای داد بلند بکهیون چانیول به سمت پذیرایی رفت.
بکهیون با لبخند بهش چشم دوخت و با دست اشاره کرد بشینه.
یکم مشکوک بود.
بکهیون لبخند
رامن دست پخت بکهیون
بعد از کمی این پا اون پا کردن به خودش تشر زد که نباید انقدر زود بقیه رو قضاوت کنه . درسته ممکن بود بکهیون با این کار قصد داشته باشه بحث ها و مشکلات اخریشون رو فراموش کنن و با هم کنار بیان ، پس با لبخند استقبال کرد.
کمی از سس تند رویه نودل ریخت و چاپستیک رو حرکت داد .
بعد از جشیدن رامن کاملا فهمید چرا به این عوضی اعتماد نداشته....
-آههههه سوختمممممممم
زبونش رو مثل سگ اویزون کرده بود و سعی میکرد با نفس کشیدن همراه زبون بیرون ، از شدت سوختنش کم کنه .
خب اون سس آخر تو برنامش نبود ولی ... چی از این بهتر؟
-لعنت....لعنت بهت بهم اب بدههههه
چانیول تقلا میکرد و دستش رو روی میز میکوبید.
از شدت سوزش زبونش چشم هاش از اشک تار شده بود و نمیتونست حتی از جاش یک اینچ تکون بخوره.
بکهیون با پوز خند به روی میز خم مشد چشمک ارومی زد
+شرط داره جناب
چانیول در حالی که از شدت سرفه قرمز شده بود اروم لب زد
-چـ... چه شرطی؟
بکهیون انگشتش رو روی لب پایینش کوبید و نشون داد سخت درگیر فکر کردن به به درخواستشه
+اوم خب...راستش باید یکی از اون کارایی که باید واست بکنم و کم کنی تا واست اب بیارم ، میدونی که ، من خیلی حرف گوش کنم ، تا خودت نگی بلند نمیشم .
چانیول فقط به نشونه ی باشه سری تکون داد تا از مرز خفگی نجات پیدا کنه .
بکهیون از کنار مبل واسش یه لیوان اب در اورد و با لبخند لیوان رو تو دست های لرزون چانیول جا داد.
چانیول بعد از خوردن اب هم کمی سرفه ها و تقلا هاش ادامه داشت و بعد از هر سرفه ، فحشی نثار بکهیون و مغز پوکش میکرد.
*پایان فلش بک*
اون روز داشت راهیه اون دنیا میشد و هر لحظه به تونل نورانی نزدیک تر میشد.
بکهیون کمی اخم کرد و سرش رو تکون داد و نشون داد میدونه چانیول در مورد کدوم قرار و خواسته حرف میزنه.
-این به یکی از اونا در ... فکر کن ازت خواستم با اون دختر قرار نذاری دست بکهیون رو از یقش جدا کرد .
ولی دست بکهیون بازوش رو چسبید .
+بگو چرا اون کارو کردی
بکهیون باز پا فشاری کرد .
(فقط میخوام بدونم همون چیزیه که فکر میکنم یا نه لطفا جواب بده)
-نمیدونم بکهیون فقط ....فقط حس کردم باید بفرستمش بره
+یـ..ینی چی؟
-حس کردم دوست ندارم دور ور تو باشه
(خدای من عین فیلماسسس دقیقا همون لحظه که پسره به دختره اعتراف میکنه صفاتلنئیسسجخهمجخل ، هی صبر کن من که دختر نیسم)
-یااااا بیون بکهیون من بهت اعتراف نکردم
+چی داری میـ...
بکهیون با گیر کردن پاهاش بهم سقوط نا موفقی روی معده ی چانیول داشت....
جهیون نگاهش رو از چانیول که اوق زنان به سمت دستشویی میدووید گرفت.
~نباید بذاریم دراز اعتراف کنه.
یونهی با اخم سمتش برگشت .
~یاااا معلومه چی داری میگی واسه خودت؟ ما این همه زحمت بکشیم که اخرش نذاریم اون اعتراف کنه ؟ هیچ معلوم هست حواست کجاست ؟
~اره میدونم چی میگم یونهیا، اگه الان دراز اعتراف کنه کوتوله بلافاصله ردش میکنه ، باید یه کاری کنیم کوتوله بهش یه حسایی پیدا کنه ... نمیدونم اون دراز دست و پاچلفتی چه مرگشه ، من همه ی سعیم و کردم و نکاتی که میتونه باهاش به کوتوله نزدیک شه یاد دادم ولی اون بازم مثل همیشه خراب کاری میکنه.
یونهی سری تکون داد.
~حق با توعه
یونهی بعد از کمی تردید به حرف اومد .
~ولی....
~چیه؟
~میتونیم از نقشه ی شماره B استفاده کنیم جهیون منگ نگاش کرد.
~نقشه ی B نداشتیم که از چی حرف میزنی ؟ یونهی انگشت اشارش رو محکم به پیشونیه جهیون کوبید.
~پابویا ، نقشه ی B اینکه من انقد به عمو چانی بچسبم و حرف از ازدواج باهاش بزنم که بکهیون حساس شه ، این راه خیلی امن تره
~نهههه
جهیون با وحشت گفت
~چرا؟
~اگه تو ام مثل ابجیت عاشق دراز بشی من تنهایی چیکار کنم؟
~نمیشم
جهیون سره انگشت هاش رو بهم رسوند.
~یونهیا بهتر نیست به دراز بگیم؟
~چرا اگه بهش بگیم ممکنه نقشمون بهتر پیش بره
یونهی با لبخند گفت و در رو باز کرد تا موقعیت بیرون رو بسنجه که دید چانیول در حالی که بکهیون خواب رو حمل میکنه به سمت اتاقش میره ~جهیونا حملههههه
هر دو مثل تیر های در رفته از فشنگ به سمت چانیول دویدن
~دراز
چانیول بعد از گذاشتن بکهیون روی تخت از اتاق خارج شد و در رو بست .
-هیس ، چه خبرتونه
~عمو چانی تو نباید به عمو بکی بگی دوسش داری چانیول نگاه حرصی و دلخورش رو سمت جهیون کشید .
~یاااا دراز اونجوری نگاه نکن مجبور شدم بهش بگم اونم به هیشکی نمیگه خیالت راحت دهنش قرص قرصه
نگاهش رو از سمت دو تا بچه ی رو به روش گرفت و به اتاقش اشاره کرد.
-بریم اونجا
بعد از چن دقیقه روی تختی که واسه ی یک نفر بزرگ و برای دو نفر کوچیک بود اتراق کردن.
~عمو تو اگه به عمو بکی بگی دوسش داری قطعا بلا فاصله ردت میکنه ، من یه نقشه ای دارم ، میتونم یه مدت دور و ورت بپلکم از اون کار لوسا بکنم و بگم میخوام باهات ازدواج کنم اونجوری شاید عمو بکی حواسش بهت جلب بشه و به با تو بودن فکر کنه ، فقط میخواستیم تو جریان باشی.
جهیون با لبخند به چانیول خیره شد.
-اوم حق با تو عه یونهیا یه مدت استفادش میکنیم
~دراز من از وقتی اومدم اینجا احساس میکنم اسیر شدم فقط یه بار بردیم بیرون که اونم بعد یه ساعت پیداش کردیم تا پامونو گذاشتیم اونجا من پام گیر کرد به سنگ ، با کوتوله یکم بریم بیرون بچرخیم ، الان من هستم میتونیم به این بهونه بریم ولی من نباشم فرصت کم گیرت میادا
-قبلش باید یه حموم مردونه بریم ، یونهی تو ام یکم اینجا منتظر بمون تا ما برگردیم
روش رو از یونهی گرفت و مشت ارومی به بازوی جهیون زد.
-بریم حموم مرد کوچک
خب تصور چانیول از حموم کردن با جهیون پر کردن وان و تماشای تنها کف بازی جهیون بود. بی اغرار منتظر دیدن یه صحنه ی کیوت و اکلیلی بود که توش جهیون با خنده اب بازی میکنه و چانیول فقط قراره با لبخندی جنتلمنانه به تماشاش به ایسته
ولی وقتی به زور سمت وان کشیده شد فهمید کاملا در اشتباه بود.
بعد از کلی کلنجار رفتن و کفی و خیس شدن سر تا پاش تصمیم گرفت بمب دردسر رو بشوره و از حموم پرت کنه بیرون تا چند دقیقه تو ارامش به خودش برسه.
-کلت و بیار جلو
جهیون مطیعانه سرش رو جلو برد.
-این شامپو عه بوش خوبه همینو میزنم
مقدار چشم گیری از شامپو رو روی سر پسر بچه خالی کرد و جنگ زدن به موهاش باعث در اومدن جیغ بلند جهیون شد.
~دراز عوضیییی موهامممممم و نکش اونا خیلی حساسن....
جهیون از درد چشم هاش رو باز کرد و کف مستقیم به تخم چشم هاش نفوذ کرد و اون تونست ورود شامپو به موی رگ های مغزش رو حس کنه
.
چانیول سریع کلش رو شست و بعد از پیچیدن حوله ای که بهش نزدیک بود به دور تن لختش از حموم پرتش کرد بیرون !
آب وان رو عوض کرد و توش دراز کشید باید با خودش کنار می اومد.
یه کراش کوچولو موچولو باعث تپش وحشت ناک قلبش میشد ؟
حسودی میکرد و زنی که درخواست قرار گذاشتن با اونو داده از خونه پرت میکنه بیرون؟
انقدر تو افکارش غرق شده بود که با صدای پیوسته ی بهم کوبیده شدن در تازه به خودش اومد.
~بیخیال کوتوله نگرانش نباش
+یااااااا اگه خود کشی کرده باشه چی ؟
ته دلش پیچ شیرینی خورد ، بکهیون نگرانش شده بود؟ بکهیون انقدرام که نشون میداد بی رحم و عوضی نبود.
+ممکنه پلیسا فکر کنن من کشتمش
لبخند گنده ای که امتدادش به گوش های گندش میرسید ، روی لب هاش ماسید.
حالا که اینطور بود بیرون نمیرفت بیرون.
انقد میموند اونجا که بکهیون واقعا نگرانش بشه!!
عمرا اگه قفل در رو باز میکرد....
+یولچان صدام و میشنوی؟ الان میام نجاتت میدم صدای کوبیده شدن چیزی محکی به در رو شنید.
خیال چان واقعا راحته اون دره فکستنی بود که ، بکهیون با چاپستیک بازش میکرد؟
با ورود یهویی بکهیون دستش رو روی بدنش گذاشت و شروع کرد به جیغ کشیدن.
نگاه بکهیون بی اختیار جای جای بدن چانیول رو سیر میکرد.
-برو بیرون
با داد چانیول به خودش اومد و دست هاش رو روی چشم هاش گذاشت
+یااااا چه مرگته تو؟ فکر میکردم خودکشی کردی ، وقتی یکی اون در و میکوبه ینی داره اجازه ی ورود میگیره ، دیگه تو لالی بگی نه ، یا کری بشنوی در میزنم هیچ ارتباط لعنتیی بهم نداره
(لعنتتتتت بدنش چرا انقد جذابه چرا هیچ وقت ندیده بودمشون ، چرا اصلا تو خونه بدون لباس نمیگرده ؟ کیونگسو اومد حتما باید باهاش برم باشگاه و چربیا رو اب کنم )
چانیول با فکر اینکه ممکنه بکهیون جذب بدنش بشه و از این طریق ازش خوشش بیاد نا خواسته دست هاش شل شد و به سمت پایین سر خورد.
نگاهش رو روی شکم بکهیون فیکس کرد.
ولی شکم تخت بکهیون که چربی نداشت اون از چه کوفتی حرف میزد ؟
~اوووو عمو چانی چه بدن جذابی داری ادم دلش میخواد لیسش بزنه
بکهیون با یه ابروی بالا رفته سمت دختر بچه چرخید و بلا فاصله پس گردنیه محکمی بهش زد.
+ننه بابات یادت ندادن مردم و دید نزنی؟
دختر بچه لب هاش رو اویزون کرد و با لحن به ظاهر معصومی گفت:
~ولی عمو بکی ، عمو چانی واقعا تایپ ایده آل منه دلم میخواد دستم و رو تک تکه اون تیکه های جذاب بکشم ، نگو که تو از اینا خوشت نیومده!
بکهیون لبش رو به دندون گرفت و سعی کرد نگاهش رو برای دوباره دید زدن چانیول به سمتش سوق نده.
+نخیرم هیچ حسی به این بدن با چاقو نصف شده و بدرد نخور ندارم، فعلا شوت شو برو با اون جهیون عقب مونده بازی کن
دختر ایشی گفت و به سمت اتاق چانیول رفت.
-میشه در و ببندی ؟ سردمه
چرا الان حس میکرد صدای چانیول بم تر و جذاب تر شده؟ میخواست سرش و محکم به دیوار بکوبه
در حموم و با حرص بست و طرف اتاقش رفت.
چه مرگش شده بود ؟
چشماس خراب شده بود یا واقعا لپ هاش قرمز و رنگ گرفته بود؟ نگاهش رو از اینه گرفت
+فاک به اون بدنت پارک یولچان عوضی
به سمت حموم رفت تا حس هایی که یهویی دچارشون شده بود رو به اب بسپاره و ذهنش رو اروم کنه.
بعد از زنگ زدن به رستوران و سفارش دادن پیتزا از اتاق خارج شد.
+یولچان ؟ یونهی؟ جهیون؟
با نشدین صدایی از پذیرایی به سمت اتاق چانیول حرکت کرد.
ESTÁS LEYENDO
A man in a coffee omen
Fantasíaبکهیون یه فالگیر قلابی عه که با تیغ زدن ادما ی احمق پول در میاره و نمیدونه با گرفتن یه فال زندگی و اینده ی کسی رو خراب میکنه ، البته اصلا واسش مهم نیست چون معتقده احمقایی که واسه گرفتن فال ، اینده نگری و فاش کردن رازه زنه همسایشون موقع لاس زدن با گر...