part 3

130 37 32
                                    


با سر خوردن کوله‌ی سنگینی که لوازمشو تو خودش جا داده بود ، از خواب پرید.
خوشبختانه حواسش بود که موقع بیرون زدن از خونه، حداقل لوازم ضروری و چس مثقال پول با خودش برداره.
تقریبا رفته بود که برنگرده...
هنوز نتونسته بود پدرشو بابت اون اتفاق ببخشه، که بحث جدیدشون شروع شد. اونم با یه تصمیمی که پشتوانه چندساله داشت چیزاشو جمع کرد و فرارو ترجیح داد...نمیتونست در برابر عضو جدید اون به اصطلاح خونواده دووم بیاره...
اون کوله هم کل سهمش از زندگی و اون خونه بود...

چشماشو درحالی باز کرد که هنوز بعد از چند ساعت، سردرد مستی داشت و به زور میتونست سرشو بلند کنه. لای چشماشو کمی باز کرد. مستیش به لطف اتفاقات لعنتی که براش افتاده بودن دیگه از سرش پریده بود. یه نگاه به پنجره کنارش کرد و وقتی سر درنیاورد کجاس، درجا از ترس، پشماشو که جلوی چشماش میریختن رو زمین رو دید...

"فاک! اینجا کجاس؟ من اینجا چه گهی میخورم؟"

وقتی که با نگاه سر درنیاورد کجاس، برگشت تا ببینه کسی هست بهش بگه اینجا کجاس یا نه، که با سر یه دختر روی شونش مواجه شد...

از ترس شوک یهویی که بهش وارد شد پرید عقب که سر دختری که با خیال راحت رو شونش بود و خواب بود، خورد به پشتی سفت صندلی و آخش در اومد.

در واقع سر خودشم خورد به پنجره و از دردش کل سردردش یادش رفت...
لحظه بعد از شدت عصبانیت، دندوناش رو هم چفت شده بودن و چشمای حرصی دختری که نمیدونست چطوری میتونه انقدر پررو باشه، داشتن به چشمای چانیول که تقریبا اندازه هرکدوم دو برابر شده بود، نگاه میکردن.

+ چه مرگته؟؟؟ مگه نمیبینی خوابم؟ معلوم نی؟؟

در حالی که با شنیدن این اعتراض حق به جانب، به معنای واقعی کلمه فر خورده بود، گفت:

- آره درسته واقعا حق با توعه!! خیلی بیشعورم از اینکه سرت رو شونمه تعجب میکنم. اصن چرا تعجب کردم؟ شونه رو گذاشتن برا همین کارا دیگه. میگم یه سرِ دیگه نداری؟ این شونمم خالیه ها. بذا استفاده شه حیفه آکبند بمونه.

چشم غره شو حواله دختره کرد که باز با یه جواب کوبنده مواجه شد:

+ میخوای اجاره این مدتی که سرم رو شونت بود و بدم؟تعارف نکنا بگو

پوکر شده بودو در برابر این حجم طلبکاری واژه ای پیدا نمی‌کرد....

- واقعاً روتو برم وااااقعاً

به گفتن همین بسنده کرد و دوباره با یه چشم غره سرشو برگردوند.

دختره هم به قصد تلافی، پشتشو کرد تا به چان بفهمونه که عادیه که بقیه رو شونش بخوابن و نباید تعجب میکرده!!

عصبی برگشت فرد دیگه که حداقل از شونش به عنوان بالشت استفاده نکرده باشه، رو پیدا کنه تا بلکه فقط یه کلمه بهش بگه اینجا کجاس.

Magician | شعبده بازTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang