+دهنتو ببند و تکون نخور چان، عصبیم نکن، کی بهت گفت تموم شبو بیدار بمونی؟!
- چرا هر وقت دلت بخواد هیونگتم؟!!!
+ چرا بحثو عوض میکنی چان؟!
- بحثو عوض نمیکنم جواب منو بده
سهون پوفی کشید:
+ هستی، خب؟!
- پس مثل هیونگت باهام رفتار کن... چرا نباید مراقبت میبودم؟! یه دلیل بهم بده... چرا من که هیونگتم باید کَپهامو بذارم و تو مراقبم باشی؟! اوکی، من احمق گذاشتم دو روز تموم اینکارو بکنی... ولی تا کی؟ بسه دیگه سهون... بذار منم یکم آدم باشم. این وضعیت واقعا عصبیم میکنه...
سهون با حالت ناباوری از حرفای چانیول گفت:
+ هیونگگگگ... من این بلا رو سرت آوردم... خودمم باید تاوانشو پ.....
داد چان بالا رفت:
- سهووون، تو این بلا رو سر من نیاوردییی... من لعنتی عقل و شعور داشتم... حق انتخاب داشتم... میتونستم جلو نیام و اومدم... پس عواقب کارمم پای خودمه نه تو... تمومش کن انقدر نگو... من لعنتی اگه اون شب نمیدیدمت معلوم نبود چه گوهی باید میخوردم... معلوم نبود شبو تو کدوم کوچه میخوابیدم... همینکه الآن زیر یه سقفم خودش کلیه میفهمی؟؟؟... همینکه تو اینجایی و یکیو دارم از سرمم زیادیه... اگه تصمیم گرفتی هیونگت باشم پس بهش عمل کن... خفه شو و بذار حداقل برا چند ساعتم که شده هیونگت باشم. بذار حداقل کمکت کنم... راحت نیس با تن مریض و زخمی و اون همه درد راه بری کارای منو بکنی... میفهمی چقدر بهم سخت میگذره؟؟ زخماتو دیدی بفهمی با دیدنش چی کشیدم؟؟؟ وقتی دکتر اومد و گفت درد زیادی داری ولی قرص نمیخوری و منه لعنتیو اینور اونور میبری میدونی چی به من گذشت؟؟؟ اینه تعریفت از هیونگ؟؟ یه آدم بی رگ؟؟ اره؟؟؟ یه ادم بیرگ که ببینه یکی دیگه با تن زخمی و کبود کاراشو بکنه و دم نزنه... آره؟؟؟؟؟
خودشم نفهمیده بود از کی داره فریاد میزنه... سهون سرش پایین بود و چان رد نگاهشو که گرفت به زخمش رسید، نفهمیده بود کی دست سهون اومده رو زخمش و داره کمی فشارش میده تا برای بار چندم بخیه هاش باز نشن...
+ باشه چان، هیونگم باش... اشتباه کردم ببخشید... اصن هرچی تو بگی فقط عصبی نشو... زخمت عفونت کنه یا باز شه من چیکار کنم؟ اروم باش دیگه...
چان نفس عمیقی کشید و سرشو روی بالشت رها کرد... قصد نداشت انقدرم عصبی شه اما انگار تمام ناراحتیش نسبت به زخمای سهون که توی دلش بود، یهو بیرون ریخت.
سهون با صدای آروم شروع کرد به حرف زدن:
+ خواب که بودی دکتر اومد معاینت کرد، گفت خیلی داری به زخمت فشار میاری و اینطوری یه ماهی طول میکشه تا خوب شه... گفت اگه مراقب باشی یه هفتهای سرپایی... منم معاینه کرد، گفت خیلی ضعیف شدم و منم نباید اینطوری ادامه بدم... اگه این وضعو نداشتیم میرفتیم پیش مامانم اون مراقبمون بود... اون یکم قلبش مریضه میترسیم طوریش بشه... اما الآن کسی نیست...
YOU ARE READING
Magician | شعبده باز
Random🌀فیک : شعبده باز 🌀کاپل های اصلی : چانبک ، کریسهو ، کایسو ، هونهان 🌀ژانر : فانتزی، کمدی، اسمات ، فلاف، انگست، روزمره، اکشن، سوپر نچرال 🌀تایم آپ : هفتگی 🌀نویسنده : حناسا 🌀وضعیت : در حال آپ 🌀هپی اند پارت اول مقدمه مجیشنه...اونو بخونید تا از محتو...