part 17

111 25 159
                                    


بالاخره جفتشون کنار هم روی تخت ماساژ افتادن... در حالی که سینه هاشون از میزان نفس نفس زدن، به شدت بالا پایین میشد و سعی داشتن به حالت عادی برگردن...

- اگه...سه دور...زمین...فوتبال رو...می‌دوییدم... انقدر...خسته نمیشدم...

بین هر نفس یه کلمه به زور میگفت و دوباره نفس میگرفت.

خندید و رو به کریس که بعد از حرفاش دوباره داشت سعی میکرد نفساش رو آروم کنه نگاه کرد...

+ ینی فقط هیکل گنده کردی...

هنوز چشاش بسته بود و دست و پاهاش از تخت ماساژ آویزون بود:

- هیکلمم برای تو گنده کردم عزیزم... پس زر نزن قربونت بشم

دوباره خندید و به کریسی که واقعاً تخت براش اندازه نبود نگاه کرد.

+ آخه عاشق چیت شدم وقتی حتی مثل آدم حرف نمیزنی؟

کریس با ذوق چشماشو باز کرد و بلند شد نشست و گفت:

- مگه عاشقم شدی؟

خیره به کریس با لبخندی که میخورد و بروزش نمیداد، نگاهشو گرفت و گفت:

+ گنده بدنیا اومده بعد میگه برا تو گندش کردم! بچه پررو...

به سوهو چشم غره‌ای رفت و با لبهای آویزون گفت:

- مرتیکه سفید کوچولو نیم وجب قد داره زبونشم درازه... نه تنها نمیگه عاشقمه بلکه میگه مثل آدم حرف نمیزنی! حالا انگار خودش شاعر برگزیده قرنه!

رو به کریس غرید:

+ مرتیکه سفید رو با من بودی!!؟؟؟ من نیم وجب قد دارم؟؟؟

- پس قبول داری کوچولیی؟!!! فقط با سفید و نیم وجبی مشکل داشتی؟

با حرص کریسو کنار زد و نشست و یه لگد به پهلوش زد که حتی صورت دوست پسرش ذره‌ای جمع نشد...

کریس خندشو خورد و پاشد که سوهوی سرخ از عصبانیتش رو حرصی تر کنه چون معتقد بود اینجوری حس چلوندنش چند برابر میشه...

دستشو گذاشت زیر سرش و چرخید سمت سوهو که با اون دندونایی که روی هم ساییده میشدن داشت نگاهش میکرد و برای هزارمین بار تو دلش قربون صدقش رفت و گفت:

- نیستی؟؟ کوچولو نیستی؟؟!!! ببین درسته دوست دارم ولی نمیتونم دروغ بگم که... حقیقتو بپذیر، عیبی نداره من با همین قد و قواره هم دوستت دارم عزیزم

دوباره با خشم پاشو به تخت کریس کوبید و پاشد که بره...

+ گوسفند! لیاقت منو نداری اصلا! اصلا برو یه درازتر از خودت پیدا کن! هی کوچولو کوچولو! یه دراز و گنده پیدا کن به من کوچولوی سفید نیم وجبی هم کاری نداشته باش اصلا!

چرخید که راه بیوفته... اما انگشتای گرم کریس بازوشو گرفتن و درست لحظه بعد چشماش فقط پلکای بسته شده کریس رو میدیدن... باز بی‌هوا اونو بوسیده بود!!! باز مثل هر بار، بغضی که خودش باعثش بود رو با بوسه‌هاش میمکید و پاهاشو سست میکرد تا بیشتر بهش تکیه کنه و تو آغوشش فروبره...

Magician | شعبده بازNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ