«بزرگترین ضربهای که یک نفر میتونه به دیگری بزنه، ناامید کردنشه... شاید امید تنها دارایی اون شخص باشه!»
-امروز اتفاقی خانم چوی رو دیدم، میگفت انقدر به جونگ کوک سخت نگیر. بذار رشتهای که بهش علاقه داره رو بخونه.
جونگ کوک تلخندی زد و با غذاش مشغول شد. پدرش ادامه داد:
-منم گفتم من اصلا بهش نمیگم چه رشتهای رو باید انتخاب کنی. خودش میگه پزشکی میخوام.... میخوام بازم بگم که من واقعا هیچ اجباری نمیکنم. تا حالا شده بگم باید به زور رشتهای که من میگم رو بخونی؟
«البته که نگفته بود. اون تاجر خودروهای سواری بود و همه زندگیش رو در حال معامله کردن میگذروند. همه حرفها، همه کارها، همه دروغها و همه پیش بینی های بدبینانه بخاطر سیاست و زیرکیهای مسخره معاملهگر ها بود. محال بود حرفی بزنه و خودش رو گیر بندازه. اصلا اون یک معاملهگر بالفطره بود»
جونگ کوک حالا کمی بزرگتر شده بود و صداش بلند تر!
-هیچوقت نگفتی باید چیزی که من میگم رو انتخاب کنی ولی هیچوقت هم گزینه دیگه ای رو پیش روم نذاشتی!
«نه که یادم بره اما دیگه عصبانیت های لحظه به لحظهاش هم برام مهم نبود. میگن نباید بیشتر از پنج سال با کسی دشمنی کنید، چون اون شخص دیگه همه حیلههای شما رو میشناسه و محاله کسی پیروز بشه و حتی محاله اون جنگ تموم شه...!»
-نه، اینطور نیست... کور که نیستی، ابله هم نیستی. میتونی تحقیق کنی و خودت کاری که دوست داری رو پیدا کنی!
«واقعا نمیتونست منظورش رو با کلمات بهتری برسونه؟ حتما باید تحقیر و توهین قاطی حرفهاش میکرد؟»
-بگو ببینم به چی علاقه داری که من نذاشتم بری دنبالش؟
-مثلا من به نویسندگی علاقه دارم. میذاری برم ادبیات بخونم؟ یه روزی استاد دانشگاه بشم و کتاب بنویسم؟
پدرش اخم کرد و بعد از چند لحظه سکوت، گفت:
-نویسنده شدن که افتخار خاصی نیست. میدونی الان برادرت جون مریضها رو نجات میده و این چقدر ارزشمنده؟
جونگ کوک پوزخندی زد و با شجاعتی که بخاطر خشمش ایجاد شده بود، گفت:
-وقتی میگم هیچ گزینه دیگه ای ندارم، منظورم همینه!
مادرش با استرس نگاهشون میکرد و هر لحظه منتظر بود این گفتگوی ساده به دعوای بزرگی تبدیل بشه.
YOU ARE READING
𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•
Fanfiction«باید برسه روزی که دنیا تاریک نباشه! که نوری به رنگها جون بده، خورشیدی به پروانه اسیر زمین بتابه تا بالهاش رو باز کنه و زیبایی خودش رو ببینه. باید برسه روزی که قلب من نه از سر اجبار بلکه به امید زندگی در هوای تو بتپه. عشق؟ علاقه؟ امید؟ دلبستگی؟ ...