33:شیر تو شیر

883 119 35
                                    

مادرش به سمتش برگشت و با ذوق گفت:

«خوش اومدی پسرم! منتظرت بودیم! بیا بشین.»

این؛ دقیقا همون لحظه‌ای بود که تهیونگ می‌تونست یک انفجارِ مغزی رو پشتِ سر بذاره، الان یعنی اونا می‌دونستن و با این وجود باهاش این طور رفتار می‌کردن؟

خب! دو تا حالت بیشتر وجود نداشت!
یا نمی‌دونستن و یا نمی‌دونستن...

سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه ولی خودش هم می‌دونست قیافش شبیه به اونایی شده که یه گندی بالا آوردن و حالا مچشون داره گرفته می‌شه. بزاقش رو با استرس قورت داد و به خالش که اون‌طرف میز نشسته بود نگاه کرد، زن هم در جواب لبخندی زد و چشمکی حوالهٔ قیافه‌ی مبهوتش کرد.

دست‌هاش به وضوح می‌لرزید اما تلاش می‌کرد بی‌اعتنا باشه و همونطور که پالتوش رو در می‌آورد و به چوب لباسی آویزون می‌کرد با لبخندِ مصنوعی‌اش به سمت میز رفت و در نزدیک‌ترین نقطه، نزدیک به جی وون رفت. صندلیِ آخر از سمت چپش رو کشید و معذبانه نشست.

با چشم‌های حیرت زده‌ش کلِ افرادِ سر میز رو در یک نگاه از نظر گذروند، حتی برادرش هم داشت بهش لبخند می‌زد، البته ووک از اون اول هم خیلی نسبت به این موضوع گارد نگرفته بود و احتمالا قانع کردنش آسون‌تر بود.

"این لبخندای لعنت شده‌شون از داد و فریاد کردن ترسناک‌تره!"

توی ذهنش جیغ کشید ولی همچنان صورتش رو خندان نگه داشته بود، به طرفِ خالش خم شد و با صدایی که کم و بیش می‌لرزید توی گوشش زمزمه کرد:

«ا-الان اونا می‌دونن؟»

جوابِ جی وون یک پلکِ محکم به معنای تایید کردنش بود، و همین می‌تونست به تهیونگ یک حمله‌ی قلبی بده، قلبش یک لحظه از تپش افتاد ولی سریعاً دوباره به حالت ضربان زدنش برگشت.

مادرش غذاها رو روی میز چید، پدرش هم مشتاق به نظر میومد. جوِ به شدت عجیبی بود و همین هم تهیونگ رو نگران می‌کرد، یعنی خب... اون انتظارِ یه چیزِ خشن رو داشت نه همچین واکنشی!

با سر تکون دادنِ پدرش همه شروع به خوردن کردند و تازه تهیونگ داشت در سکوت از طعمِ غذای زیر زبونش لذت می‌برد که مادرش بحث رو شروع کرد:

«خب پسرم، با جونگ‌کوک خوش گذشت؟»

در چند ثانیه همه‌ی اتفاقاتی که از بعد از ظهرِ دیروز تا امشب افتاده بود مثل نوارِ فیلم با دورِ تند از ذهنش عبور کرد، حتٰی اون بخش‌هایی که نباید...

خنده‌ی معذبی کرد و سعی کرد بهترین جوابی که توی مغزش می‌چرخه رو بده:

«حقیقتاً آره، یکم دور زدیم، همین.»

پدرش از اون طرف میز سر تکون داد، تهیونگ بالاخره جسارتِ درونش رو نشون داد و کمی موقع پرسیدن سوالش روی میز خم شد:

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora