Hyunjin's pov:
از بالا به پایین چشم دوختم تا ارتفاع پل تا دریاچه رو حدس بزنم. دیدن فاصلهای که بینهایت به نظر میرسید احساس سرگیجه بهم میداد.
اواسط اکتبر بود، باد سردی گونههام رو شلاق میزد و سعی در پنهان شدن زیر ژاکت خاکستریم داشت. موهام بلند شده بود و ژولیده؛ ریشه های مشکیش، رنگ قرمز ساقه هاشو بلعیده و به پایین پیشروی کرده بودن.
بازم اپیزود افسردگیم یقمو چسبیده بود، فرقش با اپیزود های قبلی این بود که این بار قرار نبود اون قرصای زردِ حال به هم زن رو بندازم ته حلقم و پتو رو بکشم روی سرم.مینهو بهم میگفت از این به بعد دو شیفت کار میکنه تا بتونیم بخریمشون؛ خودشم میدونست قرار نیست قبول کنم اما اون مرد لجبازیه، لجباز ترین مردی که میشناسم...
خیلی تلاش میکنه... کاش میفهمید تلاش برای چسبوندن قطعات یه ظرف شکسته فقط اتلاف وقته؛ اما از قبول کردنش میترسه، پس تصمیم گرفتم به جاش، من اون ظرفو بندازم دور تا دست و پاشو زخمی نکنه.
مدتها منتظر همچین روزی بودم. شاید اگر توی فاز مانیا بودم از تصمیمم منصرف میشدم، اما حالا اینجام، با خروارها فکر و کمی جرأت...این چیزی بود که سالها سعی در انکارش داشتم؛ اما در نهایت برام واضح شد که تاریکی که همیشه سعی در مهار کردنش داشتم بخش اعظم واقعیت من بود.
من با آدم ها مثل گلدون رفتار میکردم...
اول با ذوق میخریدمشون، بعد میزاشتمشون یه گوشه و کم کم یادم میرفت بهشون آب بدم...
و در نهایت...از بین میرفتن...بعدها فهمیدم عشق کافی نیست؛ عشق یه معجون جادویی نیست که با سر کشیدنش، روح چروکم اتو بشه.
عشق راه حل من نبود، شاید برای بقیه کار میکرد، اما...
حال من رو فقط مردن خوب میکرد. مینهو... اونم حالمو خوب میکرد، اما فقط بهانه ای براي عقب انداختن مرگم بود...میخندیدیم.
مست میکردیم.
زیر بارون اواسط آوریل درحالیکه از موهامون آب چکه میکرد همدیگه رو میبوسیدیم.
یادمه میگفتی از روانپریش ها خوشت میاد. نمیدونستم باید اینو یه تعریف یا یه توهین تلقی کنم، اما مگه مهم بود؟ مینهوی جذاب از منِ احمق خوشش میاومد و من از اون. نه گذشته و نه آینده برامون مهم نبود.وقتی به ویلای مادرم در کالیفرنیا رفته بودیم و نصفه شب به سرمون زد توی رودخانه کلُرادو شنا کنیم.
وقتی توی پذیرایی کوچیک خونهی جیمز، های شده بودیم و همسایه بخاطر صدای بلند موزیکمون به پلیس زنگ زده بود.وقتایی که روی تخت قراضه و قدیمیت سکس میکردیم و بعد، ته موندهی ساندویچ کالباس توی یخچالت رو به عنوان اسنک شبانه تقسیم میکردیم.
وقتی که بالای پشت بوم آپارتمانت دراز کشیده بودیم و اونقدر بیدار موندیم که طلوع آفتابو به چشم دیدیم...
YOU ARE READING
𝐥𝐢𝐯𝐞 𝐢𝐧𝐬𝐭𝐞𝐚𝐝 𝐨𝐟 𝐦𝐞 (𝐨𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭)
Fanfiction"من با آدم ها مثل گلدون رفتار میکردم؛ اول با ذوق میخریدمشون، بعد میذاشتمشون یه گوشه و کم کم یادم میرفت بهشون آب بدم؛ و در نهایت، از بین میرفتن..." 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐡𝐨 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐭𝐫𝐚𝐠𝐞𝐝𝐲 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐬𝐮𝐧𝐠𝐢𝐞 ⭕ 𝐓𝐖: 𝐒𝐮𝐢𝐜�...