"Chapter 3"

40 8 6
                                    

بوی شیرین عود ، دلش را بهم میزد . نگاهش را به گل سرمه ای رنگ قالی دوخت . در افکارش غرق شده بود که یکباره ، سرفه ی چیساکی او را از جا پراند .

چیساکی گویا که هول شده باشد به سمت جلوی صندلی خم شد . آتش شومینه ، چوب هارو با صدایی دلنشین ، خاکستر میکرد .

- الان...میگم براتون یک فنجون قهوه بیارن...

سپس دست راستش را به نشانه ی صدا زدن خدمتگزار بالا برد اما طولی نکشید که با حرکت دست ارباب دوباره آن را روی پایش گذاشت.

- نیازی به اینکار نیست.

سپس نگاهش را به پسر مضطرب دوخت که انگار هر لحظه بیشتر در خودش جمع میشد . پسر که نگاه او را روی خود حس کرده بود ، سرش را بیشتر میان بازویش پنهان کرد . 

ارباب پایش را روی هم انداخت . چرم صندلی صدایی داد ، گویا که او هم از جو حاکم بر اتاق تاریک ناراحت باشد . اتاق تنها با نور آباژور پشت میزکار روشن شده بود . نوری که از پهنا به صورت میدوریا میتابید ، چهره ی او را برای او ضد نور میکرد . ارباب به وضوح میتوانست لرزش بدن میدوریا رو ببیند . سرش را به سمت چیساکی گرداند . چیساکی که متوجه شد او از این سکوت خسته شده است ، با صدای لرزانی که تا به حال از او دیده نشده بود لب تر کرد . هنگامی که صدای نخراشیده اش درون اتاق اکو شد ، پشت پسر منقبض شد ، اما سرش را بالا نیاورد . ترس از اینکه سرش را بالا بیاورد و آن دو چشم سرخ رنگ هنوز روی او متمرکز شده باشن اجازه ی اینکار را به او نمی داد.

- میدوریا ... پسرم...

پسر پوزخندی در دل به این حرف چیساکی زد .

مرد دستش را بالا اورد. چیساکی لب هایش را روی هم گذاشت و به او چشم دوخت.

- من ارباب عمارت باکوگو هستم ، احتمال میدم که اسم عمارتم قبلا به گوشت خورده باشه.

تک به تکِ کلماتی که از زیر زبان مرد جاری میشد دارای کوچک ترین شک و تردید و سرشار از استحکام بودند ؛ به گونه ای که فرد را وادار میکرد نگاهش را به او بدوزد ، این صدا بی شک تمام کلماتی را که به زبان می آورد در سر میدوریا حکاکی میکرد .

هنگامی که ارباب نگاه میدوریا را روی خود احساس کرد سرش را به سمت او چرخاند و به صحبت ادامه داد.

- پیشنهادی برات دارم . و قطعا موافقت تو به نفع هر دوی ما خواهد بود.

نگاه پسر رنگ تعجب به خود گرفت .

- من ...

مرد بی حوصله به میان حرف پسر پرید . دستش چپش را زیر چونه اش گذاشته و با دست راستش خطوط حکاکی شده بر روی دسته ی صندلی را دنبال میکرد .

- دلایل و شرایط رو بعدا کامل توضیح خواهم داد . این کار ما کاملا بر اساس یک قرارداد جلو خواهد رفت و نیازی به نگرانی نداره .

Icey WhiskeyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora