″کاور پارت عکس رودخانه تیمز در لندن″
وقتی لی جردن از پیش آنها رفت مالفوی غر زد: این واقعا احمقانه‌ترین کاریه که تا حالا انجام دادم. لعنت بهش!
هری چشم هایش را چرخاند و در جواب او گفت: بیخیال مالفوی! ما هزار بار در مورد این موضوع حرف زدیم. نمیشه فقط باهاش کنار بیای؟ ما میتونیم تو اولین چالش حذف بشیم و بعدش تو به راحتی از شر من خلاص میشی! بعد از این که این مسابقه مزخرف تموم شد، ما میتونیم به نادیده گرفتن هم دیگه ادامه بدیم!
هری به سمت دیگری نگاه کرد و چشمانش را ریز کرد. زمانی که لی جردن روبه روی دو زن ایستاد و چوب دستی خود را روبه آنها گرفت، یکی از آنها با لبخندی نا خوشایند او را تماشا میکرد.
لی با صدای بلند آنها را معرفی کرد: ریتا اسکیتر و گرترود آکریمونی! دوست و هم تیمی و همچنین خبر نگاران روزنامه «پیام امروز»! برای اطلاع از اخبار هیجان‌انگیز پشت صحنه، حتما نسخه ای که فردا منتشر میشه رو تهیه کنید.
مالفوی پوزخند زد: اخبار؟ بیشتر شبیه یاوه گویی های ساختگیه!
هری سرش را تکان داد. برای یکبار با آن احمق موافق بود.
نگاهی به مالفوی انداخت. او برای محافظت از خود در برابر باد، شنل سیاه رنگی را روی ردای کاراگاهیش پوشیده بود.
حضور آنها در مسابقه باورنکردنی، چیزی بیشتر از یک شیرین کاری تبلیغاتی نبود. وزارتخانه امیدوار بود جمعیت بیشتری از جادو گران را ترغیب به خریداری تلویزیون های مشنگی کند تا شبکه جادوگری منسجم تری را برای اطلاع رسانی و همچنین درآمد زایی به وجود آورد.
یا شاید هم قوه تشخیص و استدلال وزیر از بین رفته بود. از نظر هری این طور به نظر می‌رسید که آن پیرمرد خرفت میخواهد او و مالفوی را بعد از اتفاقاتی که در وزارتخانه افتاد، تحقیر کند!
- گروه بعدی ادنا و فلورا هم تیمی های چای فروش هستند.
اونا در کوچه دیاگون یک مغازه به اسم «فنجان چای» (Cuppa) دارند که اتفاقا حامی مالی چند مرحله از مسابقه است. دفعه دیگه که برای خرید بیرون رفتید، حتما برای نوشیدن یک فنجان جای در کاپا توقف کنید!
هری آنها را ارزیابی کرد. آنها بیشتر شبیه راگبی‌بازان حرفه ای مشنگ به نظر می‌رسیدند تا دو تا کافه چی!
ادنا یک بازویش را بالا آورد و تکان داد. فلورا هم با سوءظن به لی خیره شده بود.
آنها هری را به یاد نسخه زنانه کراب و گویل می‌انداختند.
گروه بعدی دو دختر هیجان زده و پرشور بودند که از نظر ظاهر دقیقا در مقابل ادنا و فلورا قرار می‌گرفتند!
آنها موهای پر پشت و بدنی سکسی داشتند و زمانی که لی اعلام کرد: "بهترین دوستان برای همیشه!!" در جای خود پریدند. آنها دستان همدیگر را گرفتند و در حالی که جست و خیز می‌کردند، جیغ کشیدند.
YOU ARE READING
THE INCREDIBLE RACE
Fanfictionفنفیکشن ترجمه ای از سایت livejournal خلاصه: هری پاتر و دراکو مالفوی، کاراگاهان وزارت سحر و جادو، به تصمیم وزارتخانه مجبور میشنود تا برای ترغیب جادوگران به خرید تلویزیون های مشنگی، کنار هم و به عنوان هم تیمی به یک مسابقه جهانی تلویزیونی بپیوندند. غاف...
