اعتراف معصومانه...رد کردن محترمانه!
این اصلأ شبیه نقشه بی نقص جونگین نبود...اوه سهون کوری چیزیه؟! چطور جذابیت های جونگینی رو ندید؟چرا باید جوابش یه لبخند مکش مرگ و کج و کوله باشه و «خیلی ممنون پسر جون! من نه وقتش رو دارم و نه علاقه رو! »
به شدت نیاز داشت که بکهیون هیونگش رو ببینه...حس میکرد یکی همه ی انرژیش رو از سوراخ دماغش بیرون کشیده، و البته که قبل از رفتن سمت خونه هیونگ جذابش مطمئن شد که چانیول هیونگ هم اونجا باشه.باز شدن در آپارتمان بکهیون و گشاد شدن درز چشمهای چانیول یکی شد.
/ اوووووهههه! جونگین! اینا چیه؟ این قیافه چیه دیگه؟! ببینم گریه کردی؟_نه هیونگ گریه نکردم، فقط نمیدونم چرا هی از دماغم آب میاد!بذار بیام تو، اینا رو هم آوردم بخورم.
_این کوفتی مزه خمیر دندون یخ زده میده!
جونگین با آبهای آویزون و اخم های تو هم رفته غر زد و نگاه حرصی بکهیون روش نشست
/ خودت خریدیش جونگ!در ضمن وقتی بستنی نعنایی رو دوست نداری مرض داری میخریش؟ همون میوه ای های همیشگیت رو بخور خب.جونگین با بغض نارنگی رو برداشت و با حرص عجیبی پوست کند و بازم غر زد
_نارنگی های مزخرف، میوه های به درد نخور سهل الوصول! ازشون بدم میاد
و بلافاصله کل نارنگی رو فرو کرد تو دهنش.بکهیون چشمهاش رو تو حدقه چرخوند و خواست دوباره یه تشر به جونگین بزنه که خودش اون میوه های به قول خودش سهل الوصول رو آورده اما قبلش چانیول بود که دستش رو پشت جونگین کشید و به آرومی کنارش نشست.
/چی شده جونگین؟
بکهیون با حرص پای راستش رو رو چپ انداخت و دستاشو تو سینه اش جمع کرد و گفت:
/معلومه که، احتمالا یا اصلا با سهون حرف نزده یا رد شده.
به نظر بکهیون این عزا گرفتن جونگین مسخره بود، هنوز اتفاق خاصی نیفتاده بود.
جونگین که تازه نارنگی تو دهنش رو قورت داده بود و موفق شده بود خفه نشه با لحن حرصی جواب داد:
_نخیر، باهاش حرف زدم و بهش هم گفتم که من عاشقش شدم، اما اون به یه ورش دایورت کرد و گفت وقت واسم نداره و علاقه ای هم نداره!نگاه دو پسر بزرگتر تو هم گره خورد و چانیول بیشتر جونگین رو به خودش چسبوند، چرا این پسر تو مواقعی که لازمه انقدر تو بغلی و کوچولو میشد؟!
/ اشکال ندارد نینی! پلن A همیشه جواب نمیده پسر، مگه نه یول؟
بکهیون دلش نمیخواست جونگین رو این طور ببینه، یاد روزهای ناخوشایند خودش میفتاد و دلش میخواست که پاشه بره موهای سهون رو بکنه... بدجور لجش گرفته بود با نگاه تهدید وارانه ای به صورت چانیول نگاه کرد.
و همون موقع بود که چانیول با لبخند آرومش بهش نگاه کرد و بعد رو به جونگین گفت:
/ تو نمیدونی جونگین ولی من یادم میاد منم نه علاقه ای داشتم و نه وقتش رو! مگه نه بک؟بکهیون گلوش رو صاف کرد و ایستاد:
/ پسرا !!!! وقت مست کردنه، نینی، پاشو!چانیول میخواست اعتراض کنه که حوصله این طرف و اون طرف کشیدن دو تا آدم مست رو نداره و در ضمن اونم دل داره و میخواد باهاشون بخوره اما با حرف بکهیون دهنشو بست و دلش رو حسابی صابون زد، چون لعنت !!!! یخچال شراب بکهیونی خسیسش از هر باری پر و پیمون تر و بهتر بود.
بعد از اون اعتراف مسخره اما به طرز باور نکردنی بانمک اون پسر، سهون هنوزم حس میکرد دست و پاهایش شله، به طرز احمقانه ای ترسیده بود و این رو درک نمیکرد...اون حتی برای سهون آشنا هم نبود، یه غریبه مثل بقیه! درسته که تا الان هیچ پسری بهش اعتراف نکرده بود ولی دلیلی نداشت که این همه احساس ضعف کنه، هر بار مخش رو شخم میزد که شاید اون رو با چانیول دیده باشه چیزی به خاطر نمی آورد، حتی یادش رفته بود که اسمش چی بود! اصلا اسمش رو گفته بود؟! تنها نتیجه حاصل از این همه درگیری ذهنی این بود که فردا حتما باید با چانیول صحبت کنه.
مسئله قرار گذاشتن برای سهون یه چالش بزرگ بود، اون فقط یک بار با کسی قرار گذاشت که تهشم فقط روابطش دو ماه طول کشید و دقیقا بعد از اون یعنی شانزده سالگیش تصمیم گرفت که بهترین و سالم ترین شیوه زندگی اینه که یک عقاب تک پر سینگل باشه که همه دنیا رو به کتفش گرفته.
متاسفانه ذهنش خیلی به هم ریخته بود و خدا رو شکر میکرد که پروژه ی لعنتیش تموم شده و حداقل با اون استاد خرفت درگیری نداره، ناخواسته ذهنش به سمت اون پسر میرفت، خب تقصیر سهون نبود! اون جذاب بود در عین حال خیلی با نمک و گوگولی، سهون نامرد نبود که واقعیت ها رو وارونه نشون بده، اون اعتراف، خیلی معصومانه و رک و راست بود.
با کلافگی دستاشو توی موهاش فرو کرد و با ناله تو ذهنش یه یاد داشت نئونیه گنده گذاشت:
+فردا بااااید چانیول رو ببینم.
YOU ARE READING
برای داشتن تو
Romansaچند گام لازمه تا بتونی صاحب قلب کسی بشی؟ سوال سختیه ولی آیا جلوی جونگین عاشق رو میگیره؟ ژانر:رومنس_فلاف_زندگی روزمره_اسمات کاپل ها:سکای و با حضور افتخاری چانبک🥰 📢پایان یافته🥳🎉