نور داغ آفتاب از پنجره رد میشد و به بدن های برهنه روی تخت میخورد.
دو پسر روی تخت غرق خواب عمیقی بودن و اونقدر نیاز به خواب داشتن که حتی وقت نکردن بدنهاشون رو تمیز بکنن.
نهایتا با حس آفتاب سوختگی بازوی جین، پسر از خواب بیدار شد. نشست و دستی توی موهاش برد و بهمش ریخت. سردرد زیادی داشت و عضلات تمام بدنش گرفته بود و تقریبا همه جای بدنش جای مارک های ارغوانی رنگ دیده میشد.
اولین چیزی که حس کرد سوزشی از شونه اش بود. همونجایی که نامجون گاز گرفته بود. گیج به اطراف نگاه کرد و با دیدن اتاقی که توش قرار دارن چشمهاش رو ریز کرد. سرش رو چرخوند و با دست اروم نامجون رو تکون داد تا بیدار بشه.
نامجون غلتی به سمت جین زد و بعد از ماساژ دادن چشمهاش مثل جین نشست و اطراف رو برانداز کرد.
- چقدر از دیشب یادته نامجون؟
نامجون شونه بالا انداخت و سرفه ای کرد.
- یه چیزایی یادمه. تا وقتی که هوا داشت روشن میشد و اول صبح مشغول بودیم.
جین خندید و موهاش رو بهم ریخت و به نامجون نگاه کرد.
- آره. فکر کنم حالتی نبوده که امتحان نکرده باشیم. (خط فکش رو ماساژ داد) اولین بارم بود که با یه پسر انجامش میدادم.
- خیلی هیجان زده بودی. وقتی داشتی راید میرفتی گردنم رو بین دستات گرفته بودی. یکبار هم داشتی بلند همراه آهنگ میخوندی.
جین دستهاش رو کشید تا خستگی در کنه.
- آهنگ پخش میشد؟
- نمیدونم. ولی میخوندی.
- دم دمای صبح از شدت خستگی کلافه شدی و هق هق میزدی و خواهش میکردی تا بخوابیم نامجونا.
جین از تخت پایین اومد و کمرش رو ماساژ داد. نامجون نگاهش رو به بدن جین داد و دستش رو زیر چونش گذاشت.
- بدنت خیلی زیباست سوکجین. به خودم حق میدم همه جاش رو مارک کردم.
جین با خجالت لبخندی زد و همونطور که سمت حموم میرفت جواب داد.
- بهتره نگاهی هم به بدن خودت بندازی.
چشمکی زد و وارد حموم شد. نامجون نگاهی به بدنش انداخت و متوجه شد دست کمی از بدن جین نداره و مارک های جین جای جای بدنش قرار داره.
حقیقت این بود که دو پسر بجز جزئیات محدود چیز زیادی یادشون نمیومد. اینکه کدومشون تاپ بود و کدومشون باتم و اینکه چه کارهای عجیبی کردن و کدوم پوزیشن هارو امتحان کردن.
هر چیز که بود حالا تجربه جدیدی توی رابطشون ایجاد شده بود و ممکن بود اتفاقات جدیدی بیفته.
بعد از دوش گرفتن و پوشیدن لباس هاشون، پول اجاره رو تقسیم کردن و هرکس سهم خودش رو پرداخت کرد.
با دوچرخه نامجون به کافه رفتن و بعد از خوردن صبحونه جین با ماما تماس گرفت تا خیالش رو راحت کنه.
و چندساعت بعد، دو پسر زیر سایه درخت بزرگی توی باغ آقای چارلی دراز کشیده بودن.
- قراره تظاهر کنیم باهم نخوابیدیم؟
جین سرش رو سمت نامجون گرفت و لبخندی زد.
- چرا باید اینکارو بکنیم؟ من که پشیمون نیستم بابتش.
نامجون متقابلا لبخند زد و دستش رو دراز کرد و دست جین رو گرفت و انگشتهاش رو بین انگشتهاش قفل کرد.
باد بین موهاشون میوزید و تنها چیزی که تجربه میکردن آرامش و تلاطم بود.
جین خم شد و لبهای نامجون رو کوتاه بوسید و کنارش دراز کشید.
- بهت گفته بودم تو متفاوت ترین کسی هستی که شبیه ترین به منه؟
- بهش نمیگن مکمل؟
جین سر تکون داد.
- شاید. اینکه حرفهام رو درک میکنی و در عین حال که مثل من فکر میکنی متفاوت عمل میکنی باعث میشه ارزشمند باشی.
نامجون لبخند رضایتمندی زد و چشمهاش رو بست و دست جین رو محکمتر گرفت.