part4

362 70 25
                                    

راوی:

قفل درو باز کرد و وارد خونه شد...دستشو رو صورتش کشید و سعی کرد به اشک هاش پایان بده!

فکر نمیکرد انقدر بیرحمانه قراره پس زده بشه! از طرف کسی که عاشقش بود...دیوانه وار!

با حس درد زیر شکمش ، به دیوار تکیه داد و صورتش از درد جمع شد...دستش رو روی شکمش کشید و از درد وحشتناکی که یهویی زیر شکمش پیچید ، فشار دندوناش روهم بیشتر شد!

نفسش رو بیرون داد و به سختی سمت حموم رفت...وان رو پر از آب گرم کرد...قطعا بعد از اونجوری پس زده شدن اونم تو سرمای زمستون ، حموم داغ میچسبه!

بدون اینکه لباساش رو دربیاره ، وارد وان شد و توش دراز کشید...چشماش از حس لذتی که بهش وارد شده بود ، بسته شد...

جوری تنش درد می کرد که انگار 10 نفر همزمان کتکش زدن...ولی با به یاد آوردن جیمین همه ی اون حس ها یک آن از بین رفت...

چشماش پر اشک شد ولی سعی کرد جلوی لرزشش رو بگیره.

شاید اگر فقط میدونست چرا جیمین بدون هیچ توضیح دادنی ولش کرد، ناراحتیش کم تر میشد.

حداقلش ازین سرگردونی و پریشونی درمیومد...

_____________

خودش رو بیشتر تو آب فرو برد

« چرا باهام اینکارو کردی؟»

« بهت گفته بودم دیوانه وار عاشقتم»

و خودش رو پایین تر کشید

حس از خود بیخود شدن رو داشت و هر لحظه بیشتر تو آب میرفت...انگار که کنترلی روی بدنش نداشت

« یعنی اونی که الان باهاشی ، از من خوشگل تره؟»

با گفتن آخرین جمله ، چشماش رو بست...نفسش رو حبس کرد و سرش رو کاملا زیر آب برد.

نفسش رو زیر آب بیرون داد و سعی کرد یه بار دیگه خاطراتش رو به یاد بیاره...

شاید این آخرین بار بود...

لحظه ها می گذشت و حس خفگی هر لحظه بیشتر بیشتر میشد...

صدایی تو ذهنش اکو شد

«طاقت بیار رزی!...فقط یکمی دیگه مونده...بعدش از این همه درد راحت میشی»

حس خفگی بدجور داشت بهش فشار میاورد...حس میکرد الانه که از شدت کمبود اکسیژن ، قلبش وایسته که دستی یقش رو گرفت و با شتاپ از آب بیرون کشید...

با سیلی محکمی که خورد ، دستشو روی صورتش گذاشت که صدای جیغ بلند لیسا تو فضای کوچیک حموم پیچید

« داشتی چی کار می کردی روانیییییی؟»

لیسا بود...

انتظار داشت کس دیگه ای رو ببینه؟

AfterWhere stories live. Discover now