[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 51 ]

1K 209 119
                                    

بعد از پرواز چندساعته‌ ای که به مقصد فرانسه داشتن، صبح زود توی پاریس فرود اومدن و بعد از یه استراحت کامل توی هتل پنج ستاره‌شون، حالا به زیبایی خودشون رو آراسته بودن و به مهمونی نسبتا صمیمانه‌ای که توسط یکی شرکای قدیمی شرکتشون برگذار شده بود، رفته بودن.

محوطه از انسانهایی شیک با پرستیژ بالا پر شده بود. هرکسی غرق صحبت با پارتنرش یا یکی از مهمان ها بود و یه عده توی سکوت، با ریتم آهنگ بدنشون رو تکون می‌دادن.

هیونجین در حالی که لبخند می‌زد و جام حاوی شامپاین رو توی دستش تکون میداد، به کنار دستش، درستش جایی که دوست پسر عزیزو دلبندش نشسته بود، نگاه کرد. فلیکس آنچنان غرق صحبت با وکیل رئیس شرکت عطر و ادکلن سازی بود که حتی متوجه سینی شامپاینی که جلوش قرار گرفت هم، نشد و بجاش هیونجین یک جام اضافه تر برداشت تا بعداً بهش بده...

وقتی صحبت فلیکس با رئیس اون شرکت تموم شد، به سمت هیونجین چرخید و دید که دوست پسرش براش یه جام شامپاین گرفته و داره با لبخند اون رو بهش نشون میده...

- فکر کنم بعد اون همه فرانسوی صحبت کردن یه شامپاین بهت بچسبه...

فلیکس با لبخند، دستش رو دراز کرد تا جام رو از ‌هیونجین بگیره اما مرد، جام رو دور از فلیکس نگه داشت و سرش رو لای گودی گردن پسر برد و زمزمه کرد

- انقدر موقع فرانسوی صحبت کردنت اغواگر و سکسی بودی که نمیدونم چطور تا الان تونستم تحمل کنم و نبرمت یه گوشه و لذت وجودت رو نچشم شاپرک... ولی نمیدونم تا آخر شب میتونم طاقت بیارم یا نه...

فلیکس با حس نفس گرم هیونجین روی گردنش، نفس محکمی کشید و کمی مرد رو از خودش فاصله داد وگرنه خودش کسی میشد که دست هیونجین رو میگرفت و به جای خلوتی میبرد تا کاری که توی ذهنش بود رو انجام بده...

دستش رو دراز کرد و جام رو از هیونجین گرفت. به مبل چرم مشکی مهمانی تکیه داد و جرعه‌ای از اون مایع نوشید.

- اگه پسر خوبی باشی آخر شب به خواسته‌ت میرسی

- پسرای خوب تو رو به بهشت میبرن ولی پسرای بد بهشت رو برات میارن. تو کدومشو میپسندی؟

- من همین که با تو باشم همه جا برام بهشته. حالا آقای فرشته بنظرم بهتره یه چرخی اینجا بزنیم و بعدش بریم پیش اون اسمیثِ پیر تا حرفام رو بهشون بزنم. نظرت چیه؟

و با دستش، به بالکن اون پنت هاوس عظیم اشاره کرد و ادامه داد

- هوا اینجا خیلی خوبه. بالکن باید ویوی عالی ای داشته باشه نه؟

هیونجین بی معطلی، از جا بلند شد و دست فلیکس رو گرفت. اون رو هم از روی مبل بلند کرد و بعد حلقه کردن دستش دور کمر ظریف پسر، باهم به سمت بالکن رفتن.

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora