Unknown:
سلام...؟ خیلی وقته نیومدم اینجا....بهرحال هشت روزی میشه نه؟09:07
Unknown:
از اون شب دیگه نیومدم...خب راستش چهار روزی میشد که توی بیمارستان بستری شده بودم و جیمین تو این چهار روز با جین هیونگ مرتب بهم سر میزدن. روز پنجم مرخص شدم و جین هیونگ بهم اسرار کرد برم پیش خودش و عصبی بود! گفت سری بعد اگر چنین اتفاقی بیوفته هرطور شده اون پولو جور میکنه و منو میفرسته ژاپن پیش مامان اینا....09:07
Unknown:
دکتر بهم گفت قلبم خیلی ضعیف تر از قبل شده و بهتره چند روزی بیمارستان بستری باشم منم که ۲۴ ساعت خواب بودم یا در حال آزمایش دادن و معاینه شدن.09:08
Unknown:
نمیدونم چقدر دیگه دووم میارم...۲ سال؟ ۱ سال؟
بیخیال! راستی!09:08
Unknown:
ایون وو خیلی بهم کمک کرد!09:09
Unknown:
طوری نیست تو تنهایی اسمشو بگم؟! حداقل قبل مرگم با تصور اینکه اون آلفا، آلفای منه بگذرونم....09:09
Unknown:
خب ایون وو به جونگکوک گفت بهم مرخصی بده و برام عجیب بود که چطور راضی شد!09:09
Unknown:
میدونی اون شب بهم گفت "تو سندرم قلب شکسته داری؟"و من خیلی تعجب کردم! ولی خب بعدا که برام تعریف کردم متوجه شدم اونم مثل من امگاس و توسط جفتش رد شده یه مدتی ولی بعدش آلفاش بهش برگشته و الان مارک شده و حالش بهتره....
وای! اصلا بهش نمیومد امگا باشه! من خیلی ضعیفو کوچیکم؟ یا اون زیادی برای امگا بودن خوب بود؟09:10
Unknown:
تازه! اون متوجه شد پسرم و امگام👈🏻👉🏻
اولش خیلی ترسیدم ولی بهم قول داد به جونگکوک چیزی نگه...ازم پرسید جفتی که ردم کرده کی بوده؟ منم بخاطر لطفی که بهم کرد بهش قول دادم یه روز بهش بگم...مثلا...مثلا...09:11
Unknown:
چند ماه قبل مرگم....09:11
Unknown:
دوست خوبی بنظر میاد! البته اینو به جیمین اگه بگم ممکن نیست چه بلایی سرم بیاد -__-09:11
Unknown:
دکترم گفت اینسری بدتر دچار حمله ی قلبی شدم و اگه چندبار دیگه اینطور بشم ممکنه ایست قلبی کنم...09:12
Unknown:
میدونی چیه؟ بعد اون شب دیگه امیدی ندارم و فقط سعی میکنم در کنارش به عنوان منشی کیم بمونم و دور از چشمش به عشق یه طرفه ای که بهش دارم ادامه بدم....09:13
Unknown:
خسته شدم. خیلی خیلی...09:14
Unknown:
هیونگی همه ی ماجرا رو میدونه بجز مامان و نونا... گفت دیگه حق ندارم سر اینکار بمونم وگرنه به اوما میگه و تهدیدم کرد بفرستتم ژاپن...خیلی بد میشه برام ولی میخوام قبل مرگم کنار اون باشم...09:15
Unknown:
گفت هرطور شده پولشو جور میکنه تا ماه دیگه و منو برمیگردونه ژاپن پیش اوما...آخه نمیخوام :(09:15
Unknown:
بهش گفتم پولشو دارم و واقعا الان دیگه مشکلی با اون ۱۰۰ هزار دلار ندارم چون دارم که بدم! نه اینکه فقیر باشیم...خانواده ی مادریم یکی از بزرگترین مسافرخونه های توکیو رو دارند که الان به مادرم به ارث رسیده. ولی من ترجیح میدم خودم خرج خودمو بدم.09:16
Unknown:
نمیدونم باید چیکار کنم. خودم میدونم اگه منشی جونگکوک بمونم بیشتر آسیب میبینم.09:16
Unknown:
شاید بهتر باشه دیگه بکشم کنار؟ ولی آخه با قلبم چیکار کنم؟09:17
Unknown:
گرگم خیلی ضعیف شده و هیونگم گفت بهتره با یکی جفت بشم.09:17
Unknown:
فقط یکماه دیگه میمونم و بعدش برمیگردم ژاپن.09:17
_______________________ممنون میشم اون ستاره ☆ رو رنگی کنید.
ESTÁS LEYENDO
BEREFT ᴷᴼᴼᵏᵛ
Fanfic[محـروم] آلفایی که از امگاهای مذکر نفرت داره و از قضا جفتش یک امگای مذکر از آب در میاد. منشی ای که مجبور میشه بخاطر رئیسش ظاهری دخترانه به خودش بده. ×اکثــر پارتـ ـهای این بــوک کوتاهــه× 𝗚𝗮𝗻𝗲𝗿: 𝘁𝗲𝘅𝘁 |𝗱𝗿𝗮𝗺𝗮 |𝗮𝗻𝗴𝗲𝘀𝘁 |𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮𝘃�...