جونگکوک توی اتاقش در حال سشوار کشیدنِ موهای کوتاهش بود که به تازگی چند سانت بلندتر شده بودند که مادرش با لبخندِ زیبایی چندین ضربه به درش زد و وقتی صدای سشوار رو شنید فهمید پسر نمیشنوه و داخل شد.
پسر احساس کرد درِ اتاقش باز شده و زمانی که سرش رو برگردوند به مادرش که دست به سینه نگاهش میکرد برخورد. سشوار رو خاموش کرد و با مهربونی و صدایی کنجکاو پرسید:
«چیزی شده اوما؟»
زن با قدم های شمردهش جلو اومد و مقابلِ پسرش ایستاد و خانم جئون که با وجود پاشنه بلند پوشیدن، از اون حدوداً ده سانت کوتاهتر بود گردنش رو کمی به سمت بالا کج کرد تا بهتر ببینتش.
«جونگکوک، به تهیونگ بگو شنبهی این هفته، همراه با خانوادهش به خونهی ما به صرف شام دعوتن.»
به وضوح گردتر شدنِ چشمهای بزرگ و فندقیِ جونگکوک رو دید که با شنیدن این حرفها بهش زل زده بود.
زن به واکنش پسرش خندید و چندین ضربهٔ آروم به شونههاش که جدیداً پهن شده بود زد، برای مطمئن کردنش گفت:
«نگران نباش، با پدرت صحبت کردم، اون هم موافقت کرد.»
جونگکوک نفسی از سر آسودگی کشید و با لبخند سر تکون داد، مادرش دستی به موهای نم دارِ پسر کشید و سوال کرد:
«خب، بهم بگو ببینم، تهیونگ توی رابطه چطوره؟»
پسر یک لحظه منظور مادرش رو از یه جنبهٔ دیگهی بررسی کرد اما به خودش اجازهٔ پر و بال دادن به اون افکار رو نداد. به جاش با سرزندگی جواب داد:
«اون خیلی مهربونه مامان... نمیدونم چه کلمهای به کار ببرم که مناسبش باشه!»
خانوم جئون به شکلی مادرانه گفت: «خیلی دوستش داری...»
زن، قبل از اینکه جونگکوک بهش بگه که گرایشش به پسرهاست همیشه فکر میکرد که عشق فقط محدود به جنس مخالف هست و هیچوقت پیشبینی نمیکرد که روزی برسه که با چشمهای خودش ببینه پسرِ دردونهش این قدر میتونه محبت و عشقش رو نسبت به همجنسش پرورش و گسترش بده.
شاید اوایل این مسئله براش عجیب بود که همچین چیزی هم در دنیا وجود داره اما حالا دیدگاهش به مقدار زیادی تغییر کرده بود.
لبخند پر رنگی زد و با نوازشِ کوچیکی روی موهای پسر، از اتاق بیرون رفت. چند لحظه بیشتر از رفتنش نگذشته بود که جونگکوک روی تختش پرید و به موبایلش که روی ملحفه بود چنگ زد. با ذوق با تهیونگ تماس گرفت و منتظر شد تا پسر بزرگتر جواب بده.
بعد از شنیدنِ چند بوق متوالی، بالاخره صدای بم و عمیقِ دوست پسرش توی گوشش پیچید و باعث لبخند ملیحش شد:
«سلام کوک! چطوری عزیزم؟»
پسر باز هم گرم شدنِ گونههاش رو احساس کرد، جوری که انگار اولین باره. هومِ کشداری گفت و سریع رفت سر موضوعی که از اول بخاطرش با اون تماس گرفته بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Fanfiction[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...