تماس و که قطع کردم ساعت و نگاه کردم دیدم 1:30 برم بخوابم حداقل یه 6.7 ساعت بتونم بخوابم فردا جلویه اونا چرت نزنم
.
.
.
با صدای زنگ گوشیم و در زنگ اتاق بیدار شدم صدای گوشی رو قطع اما کسی که پشت در بود داشت در میزد
-بعلههههه
"برسام بیدار شو
ایلیا گفت اگه بیدار نشی با پارچ آب میاد بیدارت کنه
-ایی خدااا را حتم بزاریدددد
"پس برم ایلیا رو بگم بیاد
-نه نه بیدار شدم چرا جدی گرفتی
"خوبه پس آماده شو بیا پایین یچی بخور با ایلیا برین خرید
-اوکی
بعد از رفتن الیکا ساعت و نگاه کردم دیدم 9:00صبحه آخه این موقع کدوم مغازه بازه که این میخواد من و ببره لباس بخرم
بلکه بجا لباس خریدن بریم کلپچ بخوریم(کلپچ=کله پاچه)
بلند شدم رفتم دسشویی دست و صورتم و شستم و مسواک زدم
در کمد و باز کردم یه هودی سرمه ای با شلوار جین آبی تیره پوشیدم و رفتم جلو آیینه قدی اتاق واستادم
وااای خدا اینا چی بود پوشیدم شبیه احمقا شدم
تازشم اونجا باید شلوار دربیاری چجوری میخوای این جین لعنتی رو پات در بیاری احمق
کشوم و باز کردم یه اسلش مشکی درآوردم پوشیدم تمامم
دیگه هم جلویه آیینه نرفتم که یوقت دوباره نظرم عوض بشه
.
رفتم پایین همه تو آشپزخونه دور میز نشسته بودن صبحانه میخوردن
اومدم بشینم که ایلیا اشاره که برم کنار خودش بشینم
رفتم صندلی کناریش نشستم اونم بلند شد که برام تخم مرغ درست کنه
برگای من که هیچ برگا هرکی نشسته بود دور میزم ریخت
ولی دیگه از هیچکدومشون صدا نیومد
ایلیا تخم مرغ و گذاشت تو پیش دستی جلوم و کره و چیزای دیگه هم نزدیکم کرد
وتففف ایلیا امروز چشه
°بخور
-با باشه
.
بعد از خوردن صبحانه با پشمای ریخته
ایلیا رفت بیرون گفت آماده شم بیام
منم چون آماده بودم پشت سرش رفتم
تو ماشین نشستم و ایلیا حرکت کردن منم خوابم میومد اعصاب نداشتم
-آخه الان کدوم لباس فروشی بازه که بخوایم بریم لباس بخریم ای بابا لباسای خودم مگه چشون بود
°تو بگو چشون نبود؟ میخوای پیش اون بچه عمه و عموهای فیس و افاده ای با هودی بری این ور اون ور
-کی گفته من فقط هودی دارم؟
لباسام خیلیم قشنگن
°از نظر تو آره لباسات قشنگن اما از نظر اونا نه پس حرف نباشه
-خوو به من بگو این موقع صب میخوای کجا بری خرید من دیگه هیچی نمیگم
°چند تا از رفقام بوتیک دارن بهشون گفتم امروز صبح میریم
-باشه پس من تا اون جا میخوابم
همین و که گفتم نگه داشت گفت پیاده شو رسیدیم
ای خداااااا من خوابمممم میاددد
وارد پاساژ شدیم اول رفتیم داخل ایلیا بدون پرسیدن نظرم انداختم تو یه اتاق پرو بعد یکی دو دقیقه هم چند دست کت و شلوار پیرهن انداخت تو بغلم و خودش دوباره رفت بیرون
بعد از کلی پرو یه پیرهن.........با کت و شلوار.........کراوات.........بعدشم یه کفش مشکی خریدم و رفتیم سوار ماشین شدیم
ایلیا ساعت و نگاه کرد گفت
°نزدیک یک ظهره بریم ناهار بخوریم بعد بریم خونه
منم چون گشنم بدون تعارف گفتم بریم من گشنمه
.
.
بعداز غذا حرکت کردیم خونه
رسیدیم خونه و ایلیا ماشین و نگه داشت که پیاده شم
قبل از پیاده شدن برگشتم سمت ایلیا
-ایلی
°بله
-میگم که
°بگو که
-مهمونی برای چیه؟
°واا این سوال چند بار میپرسی؟
-خوو بگو دیگه
°برای اینکه فامیلا بیان ببیننت
-پس در اصل این مهمونی برای منه
°آره
-پس میشه دوستمم بگم بیاد؟
°من میشناسم؟
-بابا همون متین دیگه باهاش رفتم کافه
°والا من که نبردمت کافه موقع برگشتم که رفیقت نبود پس من ندیدمش
-خوو حالا چقدر پیگیری
-یک کلام بگو بگم بیاد یا نه؟
°نه
-عهههه ایلیا اذیت نکن دیگه
°باشه باشه بگو بیاد
-اینم بگم که اون آدم پوشیدن کت و شلوار نیست
°پس چی میپوشه
-هودی هه هه😂
°بهش بگو یچیز درست و درمون بپوشه
-نداره همه لباساش نابودن
°اوکی بگو بیاد فقط بیاد لباسش رنگای سنگین داشته باشه
-برا چی؟
°عمو آمریکاییت زیاده گیر میده
-اوکیییی مرسیییی خدافظظظ
از ماشین پریدم پایین و هجوم بردم سمت خونه و با صدای بلند سلام کردم و بعدشم هجوم بردم سمت اتاقم و سریع به متین زنگ زدم هنوز بوق نخورده جواب داد
+جانم
-چرا انقدر زود جواب دادی؟
+داداش دیر جواب میدم میگی چرا انقدر دیر جواب میدی زودم هم که جواب میدم بازم میپرسی چرا زود جواب دادی؟
+یه تایم دقیق بده که زنگ زده سر همون تایم جواب بدم
-باشه باشه بعدا حالا حرف میزنیم در موردش فعلا یه لباس سر سنگین بپوش خوشگل موشگل کن بیا اینجا
+داداش خواستگار پیدا کردی برام که میگی خوشگل کنم؟ بعد اونجا که میگی کجاس؟
-مرض عنتر مهمونیه میخوان من و به خانواده پدریم نشون بدن از ایلیا اجازه گرفتم که تو هم بیای
+از کی تا بحال تو از ایلیا اجازه میگری؟! 🤔
-به تو چه فضول میگم یه لباس سر سنگین بپوش برای ناهار بیا به این آدرسی که بت میگم شامم هستی به مامانت خبر بده
+اوناش اوکیه بگو لباس سر سنگین از کجا پیدا کنم
-تفم بهت عوضی منظورم همون هودیای لعنتیتن فقط یدونه تیرش و بپوش
+آهااا اوکیه
-من باز بهت زنگ نزنما بیای خودت
+باشه باشه فقط آدرس و بفرست
-باشه حالا هم برو مزاحممی میخوام برم حموم
+بلااا برا کی میخو...
هه هه هنوز حرفش تموم نشده بود روش قطع کردم چون میدونم تا فردا میخواد پشت تلفن مسخره بازی دربیاره
.
.
حموم کردم و داشتم لباسام و میپوشیدم که ینفر با کله اومد داخل
-جیغغغغغغغغغ
°عههههه چرا جیغ میزنی
-تو چرا مثل بز اومدی تو اتاققققق
°خب حالا ببخشید در ضمن دختر نیستی که هر چی تو داری منم دارم
-بی ادب بی حیا
°واییی برسام لباسا تو بپوش مهمونا اومدن
این و که گفت پشمام ریخت ساعت و نگاه کردم دیدم 12:30
-یکم زود نیومدن؟
°نه ببخشید که جشن به صرف ناهار و شامه
-ای خداااا
-حالا میشه بگی چیکار داشتی میخوام لباس بپوشم
°هیچی دیگه میخواستم بگم لباس بپوش بیا مهمونا اومدن
-اوکی برو بیرون دیگه بی ادب
°اوففف
ایلی که رفت منم کت و شلواری که خریده بودم و از تو کاور درآوردم پوشیدم
جلو آینه واستادم موهام و درست کردم یکم جلو آینه ژست گرفتم و برای خودم بوس فرستادم در آخرم یدونه زدم تو پیشونیم به خاطر رفتار دخترونم
اهم خب بسه دیگه الان خیلی سبک نه نه سنگین میری پایین تموم
در و باز کردم از پله ها رفتم پایین هنوز پام و کامل نزاشته بودم رو پله آخر که الیکا دستم و کشید برد پیش خودشون جلو در همچین ردیف واستاده بودن که انگار مراسم اعزاس😒
همینجور داشتم با خودم غررر میزدم که واووو
چه یه دفعه همه جا نورانی شد
انگار خورشید و از وسط آسمون برداشتنش گذاشتنش وسط مجلس.
________________________لباس برسام(حس توصیفش نبود) (لباس و هم نتونستم تو تن شخصیت واقعی پیدا کنم) (آزادین هر کدوم از این دو رنگ و تصور کنین)
ESTÁS LEYENDO
loneliness/تــنــهــایــی✨
Romanceترسیده بود نمیتونست جایی رو ببینه رویه دستش خیسی رو حس میکرد اما نمیدونست برای چیه دود که یکم کمتر شد تونست دستاش و ببینه خونی بود خون خرگوش کوچولوش جیغ کشید و به خودش تکونی داد اما جایی که توش نشسته بود کوچیک بود با داد و فریاد یه عده که آتیش رو...