Part 11~

76 23 9
                                    

قسمت یازدهم:
«اینبار دیگه ازت محافظت میکنم»

***

جونگین به آرومی از آغوشی که تازه پیدا کرده بود بیرون اومد.

به موهای روشن و چشمهای مشکی الهه‌ش نگاهی کرد. چیزی این وسط درست نبود.

"رنگ چشمات..."

و صدای جذابش رو برای دومین بار در جواب حرفش شنید.

"چون این جسممه. چشمهای آبی متعلق به روح فرازمینی منه."

جونگین اصلا توجهی به معنی حرفهاش نکرد. فقط محو الهه‌ش بود.

لبخند غمگین و پر از احساس الهه رو میدید.

اشکهای جونگین راهی گونه هاش شدن.

" باورم نمیشه..."

دوباره و اینبار، عمیق تر توی آغوشش فرو رفت.

" گریه نکن سرخوشیِ من. من اینجام تا دیگه به اشکهات اجازه باریدن ندم."

جونگین متوجه نمیشد. شاید بخاطر این بود که اون متعلق به زمین نبود...؟ درهرحال معنی حرف‌هاش به قدری عمیق بودن که از فهم جونگین خارج باشن. هرچی که بود؛ جونگین کلمه «سرخوشیِ من» رو دوست داشت.

صدای تلفن اون رو به خودش آورد. دست الهه رو توی دستش گرفت و از آغوشش بیرون اومد. اون رو دنبال خودش کشید و تلفن رو برداشت.

"بله؟"

" آقای یانگ! مدیرعامل وای-بی اومدن. بگم بیان داخل؟"

یانگ پیش خوش‌فکر کرد «حالا چیکار کنم؟نمیتونن یهو اونو اینجا ببینن. اون و هیونجین خیلی شبیه همن. جواب کارمندارو چی بدم؟»

"نگران اونش نباش. حلش میکنم."

و جلوی چشمهای جونگین ناپدید شد.

"آقای یانگ!! چیکار کنم؟ بگم بیان تو؟"

نفس آسوده ای سرداد و جواب داد:

" بگین بیان داخل."

تلفن رو سر جاش گذاشت و لحظاتی بعد، تقه ای به در وارد شد و با شنیدن «بفرمایید»ِ رئیس یانگ، لی فلیکس و دستیارش و چند نفر دیگه وارد شدن. جونگین متوجه حضور اونها شد ولی سرش رو بالا نیاورد و خودش رو مشغول انجام کاری جلوه داد.

فلیکس بدون سلام کردن جلو رفت و روی مبل راحتیِ رو به روی جونگین نشست. بقیه اما، مودبانه سلام کردن و اطراف رئیس تیمشون جا گرفتن.
جونگین درحال سلام کردن به همشون بود که چشمهاش روی چشمهایی آشنا قفل شد. اگر شرایطش محیا بود، رئیس یانگ حتما سکته می‌کرد! محض رضای خدا، الهه اونجا چی میگفت؟ اونم بین اعضای تیم لی فلیکس؟

EtherealWhere stories live. Discover now