کیم، برای بار پنجم پسر رو صدا زد:
-کوک همین الان گمشو بیا اینجا
پسر در حال دویدن، چند بار به در و دیوار خورد و سپس در حالی که نفس نفس میزد، کنار کیم ظاهر شد
+ب...ببخشید آقای کیم
کیم بدون در اوردن نقابی که همیشه روی صورتش بود، به کوک چشم غره رفت و گفت:
-کجا بودی
+من داشتم کارامو تموم میکردم...
-گفتم کجا بودی!
کوک بغض کرد و با دست به سمت اتاقش اشاره کرد. البته اتاق که نه، بیشتر شبیه انبار بود.
کیم بلند شد و روبروی کوک ایستاد.
کوک برای نگاه کردن به چشماش گردنش رو به عقب خم کرد. بعد از اینکه یکم تو چشای کوک زل زد، با جدیت سمت در اتاق رفت و با لگد بازش کرد و سمت گوشه ی اتاق که چند تا دفتر با جلد های قدیمی روی زمین بودن و یه مداد کنارشون بود رفت.
کوک با لنکت به التماس افتاد:
+خوا...خواهش میکنم...
کیم بدون توجه به بغض کوک و صدای لرزونش، دفتر هارو بلند کرد و از پنجره بیرون انداخت.
-تا دفعه ی بعد کاری نداشته باشی که بخاطرش منو ده دقیقه معطل کنی!
کوک با تمام توانش داشت سعی میکرد جلوی گریه کردنشو بگیره بخاطر همین هم نتونست جواب بده و فقط سر تکون داد.
کیم یقه ی کوک رو گرفت و با لحن تهدید آمیز گفت:
-جلوی لنکت های مسخرتو هم بگیر. اعصابمو خرد میکنن
بعد از بیرون رفتن مرد از اتاق،گریه های کوک به قدری شدید شدن که نمیتونست جایی رو ببینه و روی پاهاش وایسه.
چند لحظه روی زمین نشست و بعد در حالی که سعی میکرد گریه نکنه، بیرون از اتاق رفت و روبروی رئیسش ایستاد و با سری که پایین بود، گفت:
+ق...قربان...ب...با من چ...چیکار داشتین؟
سوکجین برگه ای رو به کوک داد که توش نوشته بود باید چیکار کنه.
-میری تو اداره پلیس و تلاش میکنی اعتمادشونو بدست بیاری! دستیار قدیمیم، پارک جیمین هم اونجاست! میتونه کمکت کنه قبلا باهاش حرف زدم.
کوک دوباره لکنت گرفت
-ا...اما من هنوز... ه...هنوز...ن...نمیدونم که
-حرف نباشه! وسایلتو جمع کن
کوک نتونست بیشتر تحمل کنه و اشکش سرازیر شد.
سوکجین که تحمل احساسات کوک رو نداشت، بلند شد و سیلی ای به صورتش زد که باعث شد کوک روی زانو هاش بیفته و قبل اینکه بتونه حرف بزنه گفت:
-یا همین الان کاری که گفتمو می کنی یا همون بلایی که سر پدرت اومد سر توهم میاد کوک!***
چطور بود؟دوسش داشتین؟:)
این اولین فیکمه امیدوارم دوسش داشته باشین🙂
بعد یه توضیحی بدم کوک به واسطه ی بچگی پر استرسی ک داشته، خیلی حساسه و اضطراب زیادی داره و وسط حرف زدن لکنت میزنه و خیلی ترسوعه و حتی با شنیدن یه داد هم خیلی زود گریش می گیره.ووت و کامنت بدین تا خوشحال شم:)
ماچ بر گونه هاتون♡
YOU ARE READING
BlueBerry
Romanceچی میشه کوک بخاطر اینکه باباش مرده باید تو خونه کیم کار کنه و همونجا کیم عاشق کوک بشه؟... گایز اگ دوس دارین ادامشو بخونین حتما ب فیکم سر بزنید😉