صبح جونگ کوک طبق آدرسی که از کیم سوکجین گرفته بود، به ساختمون پلیس رفت.
جلوی در به یه مرد جوون مو قرمز قد کوتاه برخورد کرد و به زمین افتاد. مرد لگدی بهش زد و اونو عقب هل داد
-کوری بچه؟
کوک با حواس پرتی از روی زمین بلند شد و با لکنت گفت:
+ع...عذر میخوام قربان
-برای چی اینجایی؟
+م...من برای دیدن پ...پارک ج...جیمین...ا..اینج..اینجا اومدم
-جئون جونگ کوک؟
کوک با چشم هایی به اندازه ی کاسه، به مرد نگاه کرد. مرد اسمشو از کجا می دونست؟
-گفتم جئون جونگکوکی؟
+ب...بله قربان
چهره ی مرد از اون صورت سرد و خشک و عصبی به چهره ای مهربون تبدیل شد
-من جیمینم
+ش...شما؟
-جین فرستادتت؟
+ب...بله؟
-آقای کیم سوکجین تو رو فرستاده؟
+ب...بله
-من پارک جیمینم
جیمین با لحن دوستانه تری حرفاشو میزد.
دست کوک رو گرفت و داخل دفترش برد و یک صندلی براش بیرون کشید
-بشین
کوک نشست
توی ذهنش با خودش درگیر بود. طبق چیزایی که سوکجین راجع به جیمین بهش گفته بود حس میکرد با یه مرد ترسناک طرفه ولی جبمین خیلی....کوچولو بود!
-جین همه چیزو با من هماهنگ کرده، تو رو به عنوان همکار قدیمیم معرفی میکنم تا یه پست بهت بدن و سعی میکنی اعتمادشونو جلب کنی ....روشنه؟
کوک سر تکون داد.
جیمین ادامه داد:
-هر چی بهت گفتنو انجام میدی،دست از پا خطا نمیکنی،و سعی کن با لکنت حرف نزنی....چون میخوام به عنوان یه همکار قدیمی معرفیت کنم نه یه بچه ی تازه کار..واضحه؟
کوک دوباره سر تکون داد
-چند سالته جئون؟
+ب...بیست و یک
جیمین سوتی زد و خندید
_باید بهشون بگم حداقل ۲۳-۲۴ سالته حواست باشه سوتی ندی
راستی...میتونی هیونگ صدام کنی
کوک میدونست باید تشکر کنه ولی جیمین حس عجیبی بهش میداد
چون که از سابقه ش خبر داشت، اون یه خلافکار بود
و الان به عنوان یه پلیس جلوش نشسته بود
و بدون بدجنسی خاصی توی صداش یا صورتش بهش لبخند میزد
یا جیمین خلافکار نبود
یا اگر بود، بازیگر خیلی خوبی هم بود.
جیمین بهش حس خطر میداد
تصمیم گرفت هیونگ صداش نکنه.
جیمین با سکوت طولانی کوک تعجب کرد و بعدش گفت:
-خب بریم
کوک چشمی گفت و سمت در رفت
جیمین با دست شونش رو گرفت و اونو عقب کشید و با صدای آرومتری گفت:
-صبر کن... بیا یه عکس بگیریم
کوک سیخ وایساد و جیمین گوشیشو در اورد.
بعد به کوک نزدیک شد
کوک خودشو عقب کشید ولی جیمین بیشتر جلو میرفت
در نهایت عکس مسخره ای انداخت و سیوش کرد.
و کوک رو بیرون برد و به مافوقش معرفی کرد.
_چند سالشه؟
-بیست و سه
مافوقش با توضیحاتی که جیمین داد، از کوک خوشش اومد و جیمین رو گوشه ای کشید گفت:
-یه کاری براش هست که هیچ کس حاضر نیست انجامش بده!
-چه کاری؟
-کارآگاه کیم خیلی وقته درخواست یه محافظ کرده ولی هیچکدوم از کسایی که اینجا کار می کنن حاضر نیستن حتی به خونه ش نزدیک بشن چون...
میخواستم ببینم کوک این کارو میکنه؟ واجب ترین چیزیه که باید اجراش کنیم چون کیم خیلی چطوری بگم.... خیلی فرد مهمیه و برای رئیس جمهور بی اندازه مهمه که درخواست هاش اجرا بشن... پس...
-کوک این کارو میکنه
-مطمئنی؟
جیمین کوک رو اورد و بهش گفت که:
-آقای کیم که یه کاراگاه قدیمی هستن درخواست محافظ دارن. تو این کارو قبول میکنی دیگه؟
و بعد نگاه معنی داری به کوک انداخت و کوک تمام تلاشش رو کرد تا بدون لکنت جواب بده:
+بله
مافوق جیمین بشدت خوشحال شد و آدرس خونه ی کارآگاه رو به کوک داد و به جیمین گفت که کوک رو همراهی کنه
+چ...چی؟ همین الان؟
-حالا هم خیلی وقته از درخواستشون گذشته.... اره همین الان باید برین. جیمین کوک رو همراهی کن
جیمین برگشت و با نیش باز، چشمکی به کوک زد
کوک که حس بدی به این کارش گرفته بود سریع گفت:
+میخوام بهتون ثابت کنم که تواناییم پایین نیست. خودم میرم
مافوق سر تکون داد و تایید کرد
جیمین با لبهایی اویزون گفت:
-پس بیا بریم وسایلتو بهت بدم
کوک با بی میلی دنبالش رفت.
جیمین اسلحه و لباس فرم به کوک داد و سوییچ ماشینی رو هم کف دستش گذاشت
کوک سر سری تشکر کرد و با عجله سمت در رفت که دستی لباسشو نگه داشت
کوک برگشت و دوباره جیمین رو دید و منتظر موند تا جیمین حرفشو بزنه
جیمین کوک رو تو بغلش کشید و لپشو بوس کرد و گفت:
-تو خیلی کیوتی. بیا بیشتر آشنا بشیم
کوک منظورشو متوجه نمیشد ولی با تمام وجود میخواست از بغل جیمین بیرون بیاد چون حس آزادیشو از بین برده بود
پس با لبخند خشکی از لای دندون های کلید شده ش گفت:
+باشه بعدا حرف میزنیم الان باید برم
جیمین ولش کرد و کوک با نهایت سرعتش سوار ماشین شد و آدرس رو دنبال کرد تا به خونه ی کارآگاه رسید.(پایان)
چطور بود؟ازش خوشتون اومد یا نه؟
اگه از خوندنش لذت میبرین کامنت بزارین تا انرژی بگیرم:)
اون پایین ستاره رو میبینی؟بزنی روش همه چی حله*
ESTÁS LEYENDO
BlueBerry
Romanceچی میشه کوک بخاطر اینکه باباش مرده باید تو خونه کیم کار کنه و همونجا کیم عاشق کوک بشه؟... گایز اگ دوس دارین ادامشو بخونین حتما ب فیکم سر بزنید😉