چشمامو روی سنگ سفیدی انداختم که روبروم بود. .اون منو بی اندازه یاد اون مروارید روی حلقم مینداخت...ولی این مروارید نبود...مرمر بود.
بوی گل تمام مشاممو پر کرد و من ناخواسته رفتن تو فکر اون روزی که دستشو پشتش نگه میداشت و من جیغ میزدم که جفت دستاشو بیاره جلو و اون به شوخی هر دفعه یکیشو میاورد..یادمه اون رزای قرمز وحشیو که پشتش قایم کرده بود..حتی جای خار گل روی انگشتای بزرگش..اما اینا رز وحشی نبود...یه دسته گل ساده بود.
هوا پاییزیه و بوی نم هوا توی گلوم میشینه.
انگار داره تو ریه هام پر آب میشه..هوا مروطوبه ولی واسه من خشکه.
من پاییزو دوست داشتم..پاییز وقتی بود که عاشقت شدم..
به سمت سنگ قدم برداشتم.
کفشای بلندم روی برگای پاییزی کوبیده میشه.صدای خش خش برگا تو سرم پر میشه..انگار من قاتل اون برگام..انگار پاییز فصل مرگ شده..
دیگه پاییز مثل قبل شیرین نیست..دیگه هیچوقت نمیتونم تو پاییز بخندم.
پاییز یه روزی فصل اشناییمون بود...حالا پاییز...فصل رفتنته.
پاهام توی هم پیچیده شد. .یادته بهم میگفتی نی نی؟من بلد نبودم هیچوقت راه برم..تو همیشه میومدی..دستامو میگرفتی.
بلندم میکردی...بعد مثل بچه ها گریه میکردم و تو جاهایی که زخم بودو بوس میکردی و بعد دیگه درد نداشتم.
اما این بار تو نیستی..تو نیستی و من افتادم روی زمین.
دستامو حفاظ کردم..اما کف دستام زخم شده..بی حس شده..با گل قاطی شده و میسوزه..لیام..پس چرا دستمو نمیگیری؟
دستای نایل دور شونه هام قلاب شد و با گریه از رو زمین بلندم کرد.
انگار حالا دارم میبینم کجام..تو کجایی.
"ولم کن"
صدای ناله ی بلندم توی گوشم پژواک داره..ده برابر میشه..میچرخه..حروفش عوض میشن...تبدیل به اسم تو میشه و برمیگرده به قلبم.
اشکای سردم روی گونه هام میرقصه..
من بهت قول دادم گریه نکنم..اما من بدقولم..میدونی که.
ته قلبم داغونم..انگار قلبم شده یه تومور توی سینم..درد میکنه لیام.
وقتایی که پیشم بودی وقتی قلبم درد میکرد منو میبوسیدی.
هنوز طعمشون زیر زبونمه.
لبای مهربونت که همیشه نرم بودن...من بازم دارمشون..مگه نه؟
جزییات صورتت تو مغزم رسوخ پیدا میکنه.
یه سم تموم بدنمو پر کرده..اون سم اسمش عشقه.
لبخند شیرینت ..شاید فقط اون پادزهر این درد باشه.
"بل"
نایل اینو ناله کرد و باز سعی کرد بلندم کنه.
من توان ندارم لیام..من بازوهای قویتو میخوام.من بدن گرمتو میخوام..من تمام نفساتو میخوام.
"بلا دیگه وقتشه که بریم"
اینو لویی گعت و من سرمو بالا آوردم تا به چشمای قرمزش زل بزنم.
اونا بیشتر پف کرده بودن و هنوز میشد اشک رو توش دید.
"اون امشب نباید تنها بمونه"
هریم گریه کرده..بینیش بخاطر گریه پف کرده و چشماش زیرش سیاه شده.
لباسای مشکی بهشون خیلی میاد.
مثل تو لیام.
تو شبیه مردای تجارتی میشدی...یادته؟
"من با خودم میبرمش"
زین میخواد منو کجا ببره لیام؟من از کنارت تکون نمیخورم.
"زین...میشه اینکارو نکنی؟"
نایل اینو خواهش کرد.
من سرمو انداختم پایین و خودمو از دستای نایل رها کردم.
دارم سمتت میخزم لیام.
شکم برآمدم کارمو سخت میکنه و هر حرکتم یه درد میشه میفته تو بدنم اما تو واسم مهم تری .
لیام حالا که نیستی بین این چهار تا پسر احساس غریبی میکنم..دیگه تو کل این دنیا احساس غریبی میکنم..وقتی تو بودی حس میکردم همیشه مراقبمی..من با تو از هیچی نمیترسیدم..ولی از بی تو بودن میترسیدم...چیزی که آدم ازش میترسه سرش میاد نه؟
من به بحثای دوستات گوش ندادم.
مهم نیست اونا چی میگن من فقط میخوام کنار تو باشم.
"بلا پاشو..تو امشب میای خونه ی من"
نایل اینو ازم خواست اما من بی توجهم.
فقط انگشتامو روی اسمت میکشم و وجودم پر دردتر میشه.
پسرمون داره لگد میزنه..اون خیلی شیطونه...همیشه تو شکمم تکون میخوره ..تو میگفتی اون مثل منه...منم شیطون بودم..ولی واسه ی تو.
پسرمون از اینور شکمم به اونورش میپره..انگار میخواد منو دلداری بده.
نایل منو بلند کرد.
اون قوی تر از منه...یا شاید من خیلی ضعیفم.
من به پشتش مشت کوبیدم اما اون فقط گریه هاش شدید تر شد.
لیام چرا اونا نمیزارن ما پیش هم باشیم؟
دستم بی حس شد و نایل منو گذاشت تو ماشینش.بارون پاییزی شدید شده.
روث و مامانت نتونستن بیان تو این مراسم..اونا تو خونه موندن..و حتی نمیتونن از جاشون بلند شن.
من سرمو به شیشه ی بخاطر گرفته تکیه دادم و پسرمون بازم لگد زد.
میدونم تو اینجایی داری نگاهم میکنی.
انگشتای بی جونم روی بخار شیشه کشیده شد.
من لبخندتو کشیدم..قلبتو کشیدم...و بعد تمام صورتم پر از اشک شد و جلوی پیشونیم سوخت.
من تمام اونا رو با عصبانیت پاک کردم و دستمو روی صورتم گذاشتم تا هق هقای بی پایانم روی دستام فرود بیاد.
"بلا خواهش میکنم..بخاطر شکمت"
نایل با نگرانی اینو گفت و من دیدم ماشین وایساده..اون چرا نگرانمه؟من مردم.ادم مرده که نگرانی نداره.
"لیام...لیام کجاست نایل؟"
نایل بخاطر غصه اخم کرد و لبش آروم لرزید.
سرمو برگردوندم و دوباره به هوای مرده ی بیرون نگاه کردم.
نفس برای کشیدن نداشتم.
شیشه رو کشیدم پایین تا هوا توی ریه هام پر شه..
ماشین دوباره راه افتاد و تو دوباره جلوی چشمم اومدی.
تو لبخند داری..مثل همیشه..چشمای مهربون و قهوه ایت ارومم میکنه.
سم از بدنم خارج میشه و من دوباره زنده میشم...
ولی تو غیب میشی...وقتی ماشین وایمیسته..و دوباره میمیرم.
نایل درو باز کرد و دستامو گرفت که کمکم کنه بلند شم..من به سختی خودمو صاف کردم و بعد توی خونش رفتم...اون خاطراتمون باهم زنده شد.
من روی زمین نشستم تو خونش..پاهامو بغل گرفتم و سرمو روشون گذاشتم..درد شکمم بیشتره ولی مهم نیست..اون شب نحس یادم اومد..وقتی زیر نور ماه کامل رفتی.
وقتی رعد و برق میزد و دلشوره داشتم.
یادمه تو بهم قول دادی مراقب خودت میمونی..اما هیچوقت نموندی.
تو باهام بد کردی لیام..تو بدجوری تنهام گذاشتی.
هق هقم شدید تر شد.
انگار طعم خوشبختی ازم فراری بود..انگار زندگیه من به اشک بند بود.
وقتی بچه بودم تو یه یتیم خونه بزرگ شدم. تا ده سالگیم و بعد یه خانواده ی پولدار سرپرستیمو گرفت.
یادمه اون خانواده فامیلیش پین بود..خانواده ی عموی تو.
یادته پسر عموت همیشه اذیتم میکرد؟یادته تو مثل قهرمانا میومدی و نجاتم میدادی؟
یادته من دوست داشتم وقتی میومدی خونمون و برام آواز میخوندی؟
ما هزار بار این خاطراتو تو بغل هم دوره کردیم لیام.
یادته وقتی تو مدرسه فهمیدن من یتیمم و دستم انداختن؟یادته وقتی مشهور شدی و دیگه ندیدمت؟
یادته وقتی عموت بخاطر دعوای پسرش منو از خونش انداخت بیرون؟
شبایی که تو خیابون صبح میکردم..من یه پوند هم نداشتم واسه زندگی.
من از دست وحشیای خیابونی فرار میکردم.
من شبا تو سرما خودمو بغل کردم تا زنده بمونم...تا اینکه تو منو دیدی....یه روز تو خیابون..پشت همه ی طرفدارات.
تو منو کشیدی جلو و من بالاخره پیدات کردم.
من بدنم کثیف و خاکی بود ولی تو نتوتستی خودتو کنترل کنی و وقتی گریه هام شدید شد منو بوسیدی.
یادمه اون اولین بارمون بود.. لبای نرمت بهم انرژیه موندن داد و نفسهایی که تو صورتم کشیدی نفسامو زیاد تر کرد.
اون تازه اولش بود...من از همه دنیا هیت گرفتم..بهم میگفتن یتیم و میگفتن لیاقتت بیشتر از منه..اونا حق داشتن لیام..اونا حق داشتن.
من بخاطر اون حرفا از خودم متنفر میشدم و گریه میکردم ولی تو ازم مراقبت میکردی.
تو همیشه بغلم میکردی و میگفتی مهم اینه که تو دوستم داری ..و وقتی ضربان قلبت. حس میکردم پر از امنیت میشدم و حالم خوب میشد.
بعضی وقتا که تور بودی اونقد این حرفا زیاد میشد که من به بدنم آزار میرسوندم.
تو وقتی برمیگشتی میخواستی بدونی این خطا روی مچ دستم چیه و من میگفتم افتادم زمین.
تو میفهمیدی من الکی میگم..چون چشمات غمگین میشد و بغلم میکردی.
به من میگفتن زشت.تو میگفتی من زشت نیستم..میگفتی من زیباترین دختریم که تو دنیا دیدی.
بهم میگفتن فقیری که واسه پول بهت چسبیده.
من هرروز خودآزاریام بیشتر میشد و من نگرانیو تو چشمات میدیدم اما من ضعیف تر از این حرفا بودم .
وقتی اولین بار قلبم تیر کشید منو بردی دکتر..اونا گفتن من یه مشکل قلبی بد پیدا کردم و دریچه های قلبن افتادن...چون زیادی بهش فشار وارد شده.
من یادمه تو خونرو بهم ریختی...گریه کردی و نایل و زین آرومت کردن...تو از این که منو اذیت میکردن خسته بودی.
وقتی برگشتی پیشم خواستی باهات برم بیرون.
تو کل راه دستای گرمت پشت کمرم بود و هرکی بهم چیزی میگفت رو چپ چپ نگاه میکردی.
تو منو وسط پیاده رو نگه داشتی.
دستاتو دو طرف صورتم گذاشتی و چشمات رو بستی.
من به لبات خیره شدم و تو اونا رو روی لبام گذاشتی.
اون بوسه پر از عشق بود...آروم و دردناک.
تو توی دهنم ناله کردی دوستم داری و من دیدم اسک توی چشماتو پر کرد..تو خودت مسئول همه چی میدونستی اما هیچی تقصیر تو نبود لیام..من ضعیف بودم.
لبای تو کل لبامو پوشوند و تمام قلبمو آروم کرد و چند ثانیه بعد تو رو زمین نشسته بودی..با اون حلقه ی مرواریدی که دستت بود..جلوی همه..ازم درخواست ازدواج کردی.
من دستام شروع کرد به لرزیدن و قلبم پر از عشق شد.
اشکای خوشحالی گونمو خیس کرد و فقط تونستم سرمو به نشونه ی آره تکون بدم.
بعد قلبم درد گرفت و افتادم روی زمین.
یادمه وقتی بلند شدم تو بالا سرم بودی و داشتی با نگرانی نگاهم میکردی.
حالا من نگاهت میکنم لیام..تا روزی که زنده ام.
لگدی که به شکمم خورد منو از عالم رویا آورد بیرون.
من چشمامو که داشتم به هم فشار میدادم باز کردم.
تو اینجایی لیام..جلوی چشمام.
دستات رو به سمتم دراز کردی و من گرفتمشون.
انگشتات کمکم کرد بلند بشم.
تو لبخندتو داشتی ولی چشمات قرمزو پر از نگرانیه.
تو نزدیکم شدی و من دارم ثانیه هارو میشمارم تا توی بدن گرمت باشم.
دستاتو دور کمرم قفل کردی و من یه قدم اومدم نزدیک تر.
تو روی زانوهات نشستی..عین روزی که حلقه رو بهم دادی.تو نمردی..میدونم ..از اولم میدونستم..تو هیچوقت قرار نیست تنهام بزاری.
تو سرتو بردی دم شکمم و بهش گوش دادی..میبینی لیام؟انگار این بچه هم دلش برات تنگ شده..برای چشمای خوش حالت و قهوه ایت..برای صورت مهربونت و لبخندای شیرینت.
تو لبتو روی شکمم گذاشتی و چیزایی رو به پسرمون گفتی که قراره تا ابد بین تو و اون بمونه..بعدم آروم بوسیدیش.
تو سرجات وایسادی و دوباره پشت کمرمو گرفتی.
دستات یکم میلرزن .تو اونا رو کنار صورتم گذاشتی و موهای پریشونم رو پشت گوشم گذاشتی...خوشحالم که برگشتی لیام.
"دوستت دارم بلا"
تو زمزمه کردی و چشمای نگرانت خیس شدن..چونت لرزید و من دیگه نمیتونم تحمل کنم.
لبای خیسم روی لبات جا گرفت..مثل بار اول...آروم و دردناک.
اشکای تو رو حس میکنم.گرمای تورو حس میکنم...تورو حس میکنم.
رو لبات هق هق کردم و اشکامون مزه ی شوریشو بهمون نشون داد.
تو رفتی عقب و بعد منو بغل کردی..میخوام بین بازوهات بمیرم.
بدنت مثل بار اول بهم گرما میده..بهم زندگی میده.
چشمامو بستم تا تمام ضربانای قلبتو حس کنم..ولی...ولی ضربانی نیست...بدنم سرد شد و وقتی چشمامو باز کردم هیچکس نبود...تو رفتی لیام..تو تنهام گذاشتی.
نایل دستمو گرفت و منو برد تو حموم.
من درو از پشت بستم و توی وان کوچیک نشستم..
قلبم یه درد تموم نشدنی داره.
روز عروسیمون تو ذهنمه..وقتی اون لباس سفید و بلند و تو همه بهم آرامش داد..وقتی ما براى هم شدیم.
حرفای شیطونتو یادم اومد...وقتی الکی حلقه ی ازدواجو گم کردی...من از استرس سکته کردم.
تور و گل رنگی...اون حریرای سفید تو ذهنم میرقصه..تکون میخوره و پست اون پارچه ها تو با لبخند منتظرمی...
لیام یادته وقتی..وقتی بچه دار شدیم؟یادته چقدر میپریدی بالا و پایین؟تو دختر دوست داشتی اما بچمون پسره...
یادته چطور مراقبم بودی؟یادته بلندم میکردی تا از پله ها بالا نرم؟یادته غر میزدی که چرا نمیتونی نه ماه بغلم کنی و بخوابی؟
یادته داشتی میرقصیدی از خوشحالی؟یادته تو کنسرت از نگرانی واسه من شعرتو یادت رفت؟
یادته چقد مراقبم بودی؟
جوری که هیچکس هیچوقت مراقبم نبود..و حالا نیستی...
یادته تو زودتر خواستی برگردی خونه وقتی من گفتم قلبم درد گرفته ..و یادت میاد مجبور شدی با اولین هواپیما برگردی؟یادته اون هواپیما..هیچوقت روی زمین ننشست؟
من تورو از حلقمون شناسایی کردم..تنها چیزی که از بدنت مونده بود...
آب دوش داغ روی لباسم میفتاد....من با لباس توی وان نشسته بودم.
درد بدنم کم میشه وقتی تو آب داغ نشستم..بخاطر بخار اب نمیتونم نفس بکشم.
خنده هات رو یادم میادم..و تمام روزای شیرینمونو..سم عشقت داره نابودم میکنه...
" منو قبل از رفتنت محکم ببوس..غم تابستونی..
من فقط میخوام بدونی..که عزیزم..تو بهترینی...
من لباس قرمزمو امشب پوشیدم.
زیر نور ماه کامل تو تاریکی میرقصم.
موهامو مدل زیبای ملکه ای درست کردم.
کفشای پاشنه بلندم ...من احساس زنده بودن میکنم...