💫137👁

312 29 1
                                    

🔅مهرداد🔅

سمت اتاق رفتم.
داشت با گیتارش تمرین میکرد.
همیشه عاشق نشستن روی صندلی تراس بود و رو به ویو بیرون نوت های دلی مینواخت!

به محض ورودم به اتاق پیرهنم رو درآوردم و با عشق سمتش رفتم.
کنارش نشستم که گیتارش رو گذاشت روی میز اومد سمتم و روی پاهام نشست که از دو طرف پهلوهاش گرفتم و عمیق بین دو تا سینه اش رو بوسیدم و گفتم:
کم حرف شدی چشم قشنگم...همیشه توی تراسی...

تو گلویی خندید و از دو طرف صورتم گرفت و سرش رو خم کرد و لباش روی لبام نشست که مشتاق بوسیدمش و گفت:
فقط یکم حس دلتنگی دارم...

بهش حق میدادم.
از بچگی تموم خانواده اش رو رها کرده بود و اومده بود پیش من زندگی میکرد و خب من براش نقش همه ی کس و کارش رو بازی میکردم تا الآن!

روی گردنش رو بوسیدم و لب روی سینه ی چپش گذاشتم و گفتم:
قربون دله تنگت بشم...حرف بزن دلت باز بشه...هوم؟!
سر روی شونه ام گذاشت و گفت:
میدونی که برام چقدر مهمی و عزیزی...تموم وجودم برای تو شد از همون اوله راه...شاید اولش عاشق نبودم اما وقتی اومدم پیشت فهمیدم عشق رویا نیست...تو به قولت عمل کردی...حتی با وجود اینکه ازدواج هم کردی تنهام نزاشتی...الآن هم به همون آرامشی که میخوام رسوندیم...من و تو توی این خونه تنها و خوش زندگی میکنیم!

لبخندی زدم و روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
تو کل دنیای مهرداد تنها یه مهیار هست و اگه از دستش بده عین بدنی میمونه که روحش رو از دست داده!

لبخندی زد و دستش رو سمت پایین تنه ام برد و شیطون لباش رو گاز گرفت و نزدیک لبام لب زد:
حرف های قشنگ قشنگ میزنی پیرمرد...

مستانه از حس انگشت های بین پاهام خندیدم و از پهلوش چنگ گرفتم و لب زدم:
بیا بریم رو تخت که امشب یه جوره دیگه میخوادت این پیرمرد!

خندید که بلندش کردم و خیلی سریع سمت تخت رفتیم و پرتش کردم روی تخت و روش خیمه زدم و لبام رو روی لباش کوبیدم!

💫Drown your gaze👁Onde histórias criam vida. Descubra agora