قلب بنفش

546 108 119
                                    

پشت سرش قدم برمیداشت و تند تند حرف میزد: وایسا جیمین... دارم می...

ایستادن یهویی جیمین باعث شد جونگکوک از پشت بهش برخورد کنه و نگاه غضبناک دوست پسرشو به جون بخره: چیزه جدیدی برای گفتن داری؟

جونگکوک ناامید سرشو به دوطرف تکون داد و لباشو آویزون کرد. جیمین زیادی ازش ناراحت شده بود. سربه زیر و ساکت برگشت تا به اتاق بره که صدای ناراحت جیمین بلند شد: اگه فقط یکم بهم احترام میزاشتی مشکلی بینمون پیش نمیومد جونگکوک.

جونگکوک با هیجان از زبون باز کردن جیمین, فوی به سمتش رفت و دستاشو رو شونه های پسر گذاشت: من واقعا متاسفم جیمین. باشه؟ من تا اونشب حتی یه بار هم به اون قضیه فکر نکرده بودم ولی نمیدونم چرا... یهو موقع شام بهم ریختم. معذرت میخوام. خب؟

جیمین چشماشو چرخوند: تو باید یاد بگیری به من و دوستام احترام بزاری. من تمام این مدت, برای دورهمی هام با دوستام بردمت جونگکوک! درصورتی که من حتی خوشم نمیاد دوستامو به کسی نشون بدم... به دوستای آیدلم معرفیت کردم... به دوستام که توی لندنن معرفیت کردم... به دوستای دوران دبیرستانم معرفیت کردم... همش تورو با خودم بردم جونگکوک... قرار نیست چون من گی ام, دوستامم گی باشن! اینو درک میکنی؟ اون بوسه فاکی هم... لعنت بهش من که بابتش متاسف بودم اما... محض رضای گاد حتی چیزی ازش یادم نیست ولی شنیدی که چی گفتن؟ گفتن من موقع بوسیدنش, اسم تورو به زبون آوردم. حداقل باید متوجه شده باشی که من هر لحظه به تو فکر میکنم مغزم پر شده از تو. همش جونگکوک کوکی گوکی جونگکوکی!

جیمین با دیدن شرمندگی و پشیمونی توی چشمهای کهکشانی دوست پسرش, خواست همون لحظه بغلش کنه ولی نه! جیمین باید یه بار برای همیشه, پرونده این موضوع رو ببنده.

جونگکوک سرشو پایین انداخت: هیونگ... فقط میتونم بگم متاسفم. آره من تمام اینارو میدونم و بی فکری کردم. متاسفم

اما جونگکوک نمیخواست همچنان از گرفتن دستهای جیمین محروم باشه پس شجاعتشو جمع کرد... تو چشمهای جیمین زل زد: جیمیناا... من, فقط میتونم بگم که پشیمونم و بهت قول میدم دیگه همچین فکری نکنم... قسم میخورم جیمین. فقط بهم یه فرصت بده.

جیمین دیگه نتونست تحمل کنه. لبخند کوچیکی زد و دستاشو باز کرد: قول دادی!

جونگکوک با هیجان سرشو تند تند, پایین و بالا فرستاد و خودشو تو بغل جیمین پرت کرد. هردو محکم دستاشونو دور هم پیچونده بودن و قصد جدا شدن نداشتن. جیمین سرشو تو گردن جونگکوک فرو برد و نفس عمیقی کشید. چشماشو بست و با بیرون فرستادن بازدمش, به حرف اومد: دلم برای عطرت تنگ شده بود توله :)

جونگکوک فشار دستاشو بیشتر کرد: فقط برای عطرم؟

جیمین لبخندی زد: برای تو؟!

(Damn chocolate)شکلات لعنتیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora