¹

31 6 17
                                    












روی تخت غلت زدم و با صحنه ای مواجه شدم که باعث شد فکر کنم از اینم میتونم خوشبخت تر باشم یا نه؟

در حالیکه پشتش به من بود، یکی از دستاشو گذاشته بود زیر بالشت و دست دیگه‌ش افقی روی صورتش بود. موهای بلندش مواج بود و روی بالشت سفید پخش شده بودن. یه تیکه از موهاش بین گردن و شونه‌ش گیر افتاده بود و بقیشون مثل رگه های نازک سیاه روی کتفش چسبیده بودن. با اینکه موهاش مشکیَن ولی باریکه های قهوه ای روشن رو میشد توشون دید.

نگاهم رو پایینتر آوردم و به عضله های کمرش نگاه کردم. جایی که نور کم طلوع خورشید بهشون میتابید و یه سایه‌ی بلند روی خط کمر باریکش به وجود آورده بود. دلم میخواست پتو رو روی کمرش بکشم تا احساس سرما نکنه، اما وقتی به انهنای پهلو و استخون لنگش که تیز بود نگاه کردم، یکم پشیمون شدم.

باد ملایمی از پنجره وارد شد، پرده های سفید و موهای مشکیِ کوتاه و فرفریه روی گیجگاهش رو کمی جابه جا کرد.

حالا چیزای جدیدی برای نگاه کردن داشتم.

نیمرخ خداگونه‌ش. انهنای بین بینی و ابروهای کمرنگش. چشمهایی که حتی با بسته بودنشون هم میشه فهمید که بزرگن. لبهای صورتی کمرنگش که کمی از هم باز بودن و ریتم نفسهاش رو به گوشم میرسوند. اون تیکه مویی که لای گردنش گیر کرده بود حالا روی تخت رها شده بود و من انگشتم رو آروم روی اون تیکه مخملِ نرم کشیدم. استخوان ترقوه اش سایه ی کمرنگی روی پوست شیری رنگش ایجاد کرده بود. به تتوهای رو شکمش و برگ سرخسی که روی وی لاینش بود ذل زدم.

نتونستم جلوی خودمو بگیرم. پس انگشتمو از روی موهاش برداشتم و گذاشتم کنار تتوی سیاه رنگش. آروم تکونش دادم و از سر تا ته برگ رو طی کردم. خیلی نرم و با کمترین سرعت ممکن انگشتم رو از روی شکمش تا روی گردنش کشیدم. وقتی نگاهم به لباش افتاد، دیدم داره یه لبخند کمرنگ و کجکی میزنه.

با صدای آرومی گفتم:
- تو بیداری؟
صداش یکم گرفته بود:
+ اوهوم...
- چشماتو باز کن.

سرشو برگردوند به سمت من.

چشماشو باز نکرد. لبخندش بزرگتر شد. چال گونه‌ش فرو رفت.
سرمو بردم نزدیک صورتش. روی چشماشو بوسیدم.

کامل به سمتم چرخید. دستشو گذاشت روی گودی کمرم و به سمت خودش فشارم داد. بدنمو بهش نزدیکتر کردم. سرشو برد لای شونه و گردنم. حس کردم که داره نفس عمیق میکشه. بینیم رو بردم لای موهاش. بوی سیب میدادن.

خودمو کمی عقب کشیدم. دیدم که چشماشو باز کرده. اون چشمای سبز لعنتی.

دستشو گذاشت روی شونه‌م و به پشت روی تخت انداخت. از حالت درازکش بلند شد و دو زانو روی تخت جابه جا شد تا اینکه پاهاشو دو طرف بدنم چفت کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 08, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

¿Where stories live. Discover now