با صدای آلارم موبایلش, گیج چشمهاشو باز کرد. تو بغل جونگکوک بود و قرار نبود جایی برن پس این آلا...
یهو یادش اومد قبل اومدن جونگکوک آلارم گذاشت تا صبح زود بیدار بشه و بره سئول. ناخواسته لبخند کوچیکی رو لباش شکل گرفت. کمی خودشو جلو کشید و بعد از قطع کردن صدای زنگ, دوباره خودشو تو بغل دوست پسرش پرت کرد و پتو رو تا گردن جفتشون بالا کشید.
همزان با پیچوندن دستش دور شکم جونگکوک, چشمهاشو بست که صدای خمار و گرفته پسر به گوشش رسید: آلارم برا چیه؟
جیمین دستشو بالا اورد و موهای نرم بیبیش رو نوازش کرد: چیزی نبود... بخواب.
جونگکوک سرشو تو گردن جیمین فرو برد: موهامو نوازش میکنی دوست دارم.
اینبار جیمین با اشتیاق بیشتری به نوازش موهای جونگکوک ادامه داد: بخواب... ساعت پنجه!
پسر چشماشو باز کرد و با گرفتن دست دوست پسرش, بوسه ای روش نشوند: خسته میشی عزیزم... درضمن, الان وقت خواب نیست.
اینو گفت و یهو توی جاش نشست.
: پس وقت چیه جونگکوک؟ بیا بخوا...
جونگکوک اینبار دست جیمین رو هم کشید تا بیدارش کنه: نه نه! اول یه صبحونه میخوریم و ورزش میکنیم... بعد میریم یه سر به بابا مامانم میزنیم... توی تماس قبلی مامان گفت دلش برات تنگ شده و همش منو نادیده میگرفت جیمین شی! جای منو دزدیدی... داشتم میگفتم... بعدشم میریم خونه مادربزرگت. برای تولدش فقط یه پیام فرستادی.
جیمین شوکه جواب داد: مادربزرگم؟ چرا؟
جونگکوک لبخند بزرگی زد: توی این شهر مادربزرگ منو بیشتر از همه دوست داره.
جیمین لبخند حرصی ای زد و خودشو پرت کرد روی بالشتش: محض رضای فاک جونگکوک... این عشق مادربزرگم فقط تا وقتی وجود داره که نفهمه تو دوست پسرمی! اگه یه درصد اون بفهمه تو دوستم نیستی, همونجا پرتت میکنه بیرون.
و یهو دوباره تو جاش نشست که جونگکوک با این حرکت, از جاش پرید. جیمین اخم کرد و با چشمهای ریز به جونگکوک زل زد: درضمن, حق نداری علاقه کسی رو به خودت, بیشتر از علاقه من به خودت بدونی! چون فقط منم که حق دارم عاشقت باشم...
سرشو جلوتر برد و با تهدید به پسر نگاه کرد: متوجه شدی؟
جونگکوک هم سرشو جلو برد و بعد از دزدیدن یه بوسه, سرشو توی جواب سوال جیمین پایین و بالا کرد.
(یادتونه توی کنسرت لاس وگاس هوسوک و جیمین و تهیونگ و جونگ کوک اومدن لایو؟ وسطای لایو موضوع درمورد بزرگترا و سلفی و اینا شد, جیمین هم داشت درمورد مادربزرگش یه خاطره تعریف میکرد, یهو از جونگکوک پرسید: تولد مامان بزرگم بود درسته؟ )
.
.
.
.
YOU ARE READING
(Damn chocolate)شکلات لعنتی
Fanfictionی فیک ریل لایف کوکمینه و همینطور اولین کارم امیدوارم خوشتون بیاد (درحال ویرایش)