_ جیمینا، ظاهراً تو توی این چندوقت حسابی مشغول شدی!
مینهو گفت و جیمین خندید:
_ آره؛ برای داشتن لقب «بهترین حسابدار شرکت» باید بیشتر از قبل کار و دقت کنم.
سولی تابی به موهای بلندش داد:
_ اما جیمینا تو نسبت خاصی با مدیر شرکت داری؛ نباید انقدر به خودت زحمت بدی!
جیمین سری تکون داد و تا خواست جوابی به سولی بده، دستی که روی رونش نشسته بود بالاتر اومد و دور شونهش حلقه شد.
ثانیهای نگذشت که صدای بم صاحب دست به گوششون رسید:_ من و جیمین روابط کارمون رو قاطی مسائل شخصی نمیکنیم.
حرف جونگ کوک دهن سولی رو بست و جیمین ریز به حالت خیط شدهی اون دختر خندید.
_ اووو...جونگ کوک داره از دوست پسرش دفاع میکنه بچهها!
مینهو به حالت مسخرهای هو کشید و هیچول و سولی و جیمین پشت میز به حرفش خندیدن.
_ تو مشتت نگهش دار کوک؛ نذار کس دیگهای بینتون جا خشک کنه!
هیچول گفت و جونگ کوک شصتش رو به معنای اوکی بالا داد:
_ دارمش!
با پوزخند گفت و بعد از روی صندلی بلند شد.
_ خب دوستان؛ خیلی دوست داشتم بشینم و به چرت و پرتاتون گوش بدم ولی متأسفانه فردا صبح زود باید بریم سرکار و باید استراحت کافی داشته باشیم و الان از ساعت ۱۲ گذشته!
حین بلند کردن جیمین گفت و بقیه تأییدش کردن.
_ اوکی دوستپسرهای عاشق؛ برین روی تخت و تو بغل هم بخوابین!
مینهو گفت و هیچول و سولی سر تکون دادن:
_ این آدم نمیشه!
_ کلا بعیده!
جیمین و جونگ کوک خندیدن و بالاخره با خداحافظی از رستوران خارج شدن.
ماشین جلوشون متوقف شد و راننده در رو برای دو پسر باز کرد.
اول جیمین و بعد جونگ کوک سوار شد و راننده ماشین رو به حرکت درآورد._ اونا خیلی فضولن!
جیمین که منتظر چنین حرفی از سمت جونگ کوک بود، با خنده به سمتش برگشت:
_ کوک! اونا دوستامونن؛ طبیعیه که به فکر سلامتیِ من باشن.
جونگ کوک معترض نق زد:
_ مگه من بهت سخت میگیرم اونجا؟!
جیمین با پوزخندی خم شد و زیر گوش جونگ کوک پچ زد:
_ تو توی یه چیز دیگه خیلی بهم سخت میگیری کوک!
جونگ کوک زبونی روی لبهاش کشید و دستش رو روی رون جیمین گذاشت و فاصلهی کمش رو کمتر کرد.