08~

528 44 2
                                    

توی کمیته‌ی انضباطی، روی صندلی روبروی مدیر، پا رو پا و دست به سینه نشسته بود و توی چشماشون خیره شده بود؛ دوتا بادیگاردها هم بالای سرش. 

پارکر _ خب خانم کارین... میدونین برای چی اینجا هستید دیگه؟

سایا یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:

سایا _ بله... و کاملا آماده‌ام. اگه بحثی مونده بهتره شروع کنین.

مدیر سری تکون داد و گفت:

پارکر _ پس بزار از اینجا شروع کنیم که... تو یکی از نخبه‌های این دانشگاهی. نه فقط توی درس، بعد از برنده شدن تو المپیک، به همه ثابت کردی ارزشت بالاتر از این حرف‌هاست؛ و دانشگاه یکی از بزرگترین سرمایه‌گذارهای توعه. این یعنی ما میتونیم تو رو به یه ستاره تبدیل کنیم و این پیشنهاد کمی نیست. کافیه فقط اراده کنی، اون موقع میتونی چند ماهه صدر لیست آدم‌های موفق باشی و هر چی بخوای در اختیارت باشه.

سایا خندید و آروم به کره‌ای گفت « به این میگن یه باج دادنِ درست حسابی. »

ویلسون _ چیزی گفتی؟

آقای ویلسون که نزدیکتر نشسته بود زمزمه سایا رو شنیده بود. که البته متوجه اون نشده بود. همین باعث شد نیشخند باریکی روی لب‌های سایا بشینه. دست‌هاش رو بیشتر از قبل توی بغلش فرو برد و گفت:

سایا _ داشتم میگفتم که متوجه حرفاتون هستم، ولی متاسفانه شما از قایق جا موندین آقایون. باید زودتر حمایت‌تون رو نشون میدادین، و البته به یه شیوه دیگه. مثلا...

برگشت سمت مدیر دانشگاه و گفت:

سایا _ میتونستین یه قلاده برای نوه‌ی آقای پارکر بخرین و ببندینش به درختی چیزی که اینطوری پاچه‌ی نخبه‌هاتون رو گار نگیره.

پارکر هم شرمنده بود هم عصبانی. به قدری که حتی نمیدونست چی باید بگه.

سایا _ پس حالا که میخواین به فکر من باشین، پیشنهاد میکنم به جای این حرفا زودتر برگه‌ی اخراج رو امضا کنین تا اون روتوایلر وحشی رو نفرستادم گوشه‌ی قبرستون.

ویلسون بعد اینکه "جک پارکر" رو به وحشی‌ترین نژاد سگ شباهت دادم، سرش رو پایین انداخت و بعد از کمی تامل، نگاهی به رئیسش انداخت و منتظر جواب اون شد. 

سایا معنی نگاهی که بین‌شون رد و بدل شد رو خوب میفهمید. هنوز هم دودل بودن. نمیدونستن باید اون رو به نفع خودشون تو دانشگاه نگه دارن یا قبل اینکه بلایی سر جک بیاره بیرونش کنن. 

سایا _ مستر پارکر!

مدیر مدرسه که درگیر حساب کتابی سخت بود، سرش رو بلند کرد. سایا از جاش بلند شد و رفت نزدیکتر و به طرفش خم شد و دو کف دستش رو روی لبه‌ی میز گذاشت و گفت:

Bad Romeo | رومئوی بدHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin