نفسش رو بیرون فرستاد، از همین حالا موج عظیمی از استرس از زیر پوستش رو که به سمت شکمش میرفت حس میکرد. تهیونگ ثابت ایستاده بود. شاید میخواست به کوک اطمینان بده که پشتشه یا شاید هم فقط از اضطراب نمیدونست چطور حرکت کنه و خودشون رو از مخمصهای که تا چند لحظهی دیگه قرار بود توش گیر بیفتن نجات بده!
تنشی که بینشون وجود داشت قابل توصیف نبود اما حداقل میتونستن از وجود همدیگه بهرهمند بشن و به هم تکیه کنن تا بتونن این رو هم پشت سر بذارن، سخت به نظر میرسید اما غیرممکن نبود...
دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداشت چون خبرنگارها با میکروفونهای مربوط به هر خبرگذاریِ مخصوص که ازش اومده بودن ایستاده و پشت سر هم سوالهای متعددی میپرسیدن که تهیونگ و جونگکوک حتی وقت نمیتونستن درست بفهمن که هر کس چی میگه چون هر صدایی زیر یه سوال و جوابِ دیگه گم میشد و فقط یکسری حرفهای ناواضح که تیتر وار گفته میشد، میشنیدن.
جونگکوک در یکی از تصمیمهای ناگهانیش دست تهیونگ رو کشید و سعی کرد تا خودشون رو از اون جمع پر هیاهو خارج کنه و به سمت ورودیِ هلدینگ بره. تهیونگ زیر لب با تعجب زمزمه کرد:
«چیکار میکنی جونگکوک؟ مگه نمیخواستی باهاشون حرف بزنی!»
پسر کوچکتر هم متقابلاً زمزمه کرد:
«چرا اتفاقاً میخوام همینکار رو بکنم!»
وقتی به در شرکت رسیدند، جونگکوک عوضِ داخل رفتن چرخید و به خبرنگارها نگاه کرد، مرد بزرگتر به نیمرخش زل زد، اون چشمهای کوکِ تهیونگ نبود!
اونا چشمهای جئون جونگکوک بودن، یک سهامدار و مدیر عامل. نگاههای نافذ و مستحکم که انگار هیچ چیز نمیتونست تخریبش کنه. نگاههاش دقیقا متناقض با چیزی که درونش وجود داشت بود، پوششی از اقتدار؛ شکنندگیِ درونیش رو پنهان میکرد و جونگکوک به خوبی میدونست چجوری باید انجامش بده.نفسی کشید و دستش رو بالا برد تا سروصداهای خبرنگارها رو پایین بیاره، زمانی که به اندازهی کافی برای تمرکز کافی، فضای دورش آروم شد شروع به صحبت کرد:
«میدونم احتمالاً همتون الان کلی سوال توی ذهنتون دارید پس بذارید قبلش خودم جوابشون بدم.
من آدمهای ارزشمندی تا به الان کنارم داشتم، هر آدمی متفاوته پس نباید انتظار داشته باشیم همه شبیه به همدیگه باشن. خیلی خوب خبر دارم که قانونهای کره چطوره و حتی از این هم آگاهم که ممکنه بعد از این حرفها خیلی از اسپانسرها بخوان پشتمونو خالی کنن. من امروز رسماً کام اوت میکنم، من بایسکشوال هستم.»تهیونگ بزاقش رو به سختی قورت داد، البته که بایسکشوال نبود اما گفتن حقیقت توی همچین جامعهی سربستهای هم آسون نبود پس باید توی این مورد کمی دروغ هم چاشنیش میکرد. تهیونگ دیده بود قبلا چندین بار جونگکوک دخترهایی رو به اتاقهای طبقه بالا برده اما کاری باهاشون نکرده فقط چون میدونست پاپاراتزیها همه جا هستن و مثل سایه دنبالش میکنن باید طبیعی جلوه میکرد.
YOU ARE READING
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Fanfiction[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...