جیمین خم شد روی بینی نامجون زد و گفت :مرسی کوچولو
ومشغول دیدن بخش پایانی برنامه ی سرگرمی شدند . نامجون نظرش برگشته یود و مدام هرچی جیمین میگفت تکرار میکرد . و از لی مین هو طرفداری میکرد
جیمین دوست داشت یه لقمه اش کنه وقتی این طوری کیوت میشه انگار ن انگار هم ن بچه ای بود که با طعنه میگفت اگر بلدی برقص
بعد اتمام برنامه ی رقص گفت :نامی دیگه ده نیمه وقت خوابه !
نامجون سرشو تکون داد و گفت :آقای فرشته برام داستان میخونی
جیمین لبخند بزرگی زد و گفت البته ک میخونم اول بریم مسواک بزنیم بعد بریم تت رخت خواب
نامجون سری به موافقت تکون داد و داشت به سمت اتاقش میرفت که با دیدن ددی ته ته اش خوشحال شد و به سمتش دوید . یک فیل
بزرگ تو دستاش بود بهش رسید و پاهای تهیونگ رو بغل کرد
تهیونگ لبخندی زد و خم شد و عروسک رو به نامجونی داد
نامجون ذوق زده عروسک رو بغل و گونه تهیونگ رو بوسید
نامجون پرسید ددی چرا عروسک میدی جایزس؟
تهیونگ گفت اره پسرم جایزه است این دو روز پسر خوبی بودی و حالا برو بخواب ساعت از ده هم گذشته ها
نامجون تعظیم کوچکی کرد و گفت ممنونم ددی ته ته . الان داشتم میرفتمم آقای فرشته میخواد برام داستان بخونه *با لحن ذوق زده*
بعد یهو مکث کرد انگار چیزی یادش اومده یاشه گفت راسی ددی عصری ددی کوک زنگ زد گفت فردا میاد هوررراااا
تهیونگ گفت : اوه واقعا خیلی خوبه . دلت واسه ی اپات تنگ شده؟؟
نامجون مظلومانه سری تکون داد و گفت خیلی خیلی ...
بعد یهو با لحن ذوق زده گفت بابا گفت یک سوغاتی خیلی بزرگ برام اورده و اگر پسر خوبی باشم بهم میدش . پس ددی من میرم بخوابمشب بخیر
نگاه جیمین و تهیونگ باهمتلاقی شد جیمین حس میکرد که کیم تهیونگ خیلی موشکافانه بهش خیره شده انگار میخواست مجرمی رو بگیره
جیمین تعظیمی کرد و دست نامجون عروسک به دست رو گرفت و به سمت اتاق کودک رفتند
♡♡♡♡فردا بعد از ظهر♡♡♡♡
نامجون با ذوق گوشی برداشت وجواب داد
ولی هر لحظه چهره اش غمگین و غمگینتر میشد و بعد اتمام تلفن اشکاش سرازیر شد به سمت جیمبن رفت و خودشو توی اغوشش رها کرد و گریه کرد
جیمین نگران پرسید چی شده
نامجون با صدای گرفته گفت :ددی امروز نمیاد حتی فردام نمیاد من دلم تنگ شده
جیمین گفت الهی عزیزم گریه نکن زودی میادش.💙💙💙پنج روز بعد 💙💙💙
_اقای فرشته میشه دوباره برقصی برام
+اممم نه دیگه بزار روز دیگه.
_آقای فرشته لطفاااا همین یه بار . شما خیلی خوشگل میرقصی حتی از ایدول های تو برنامه ها هم خوشگلتر میرقصی
+به شرطی که دیگه اقای فرشته صدام نکنی میتونی منو اقای معلم یا عمو جیمین صدا بزنی
_عمو جیمین؟؟؟^_^ دوسش دارم خب عموجیمین برقص دیه
+اوکی
اهنگ پخش شد. جیمین متعجبانه خندید و گفت :این اهنگ مال دوران دبیرستان منه اخه فسقلی چطوری این اهنگ رو پیدا کردی
_اهنگیه یه وقتایی ددی جونگکوکم باهاش میرقصه
+اوه اوکی نامجونی میدونستی آقای معلمت یه زمانی برای خودش مربی رقص بوده و شاگرد هم داشته ؟
_اوههه چینچااا؟؟آقای فرشته شما خیلی خفنید!
جیمین به تعریف نامجون خندید و لپش رو اروم کشید و گفت :عمو جیمین!
شروع به رقصیدن کرد . یاد دوران طلایی از زندگیش افتاد دروانی که هیچ غمی نداشت . تنها غمش نان آور خانواده بودن بود خانواده ای که ...♡♡♡♡♡♡
جونگکوک از فرودگاه مستقیما به عمارت رفت . فکر نمیکرد سفرش دو روزه اش به بیشتر از هفته طول بکشد دلتنگ پسرکش شده بود . از مینا شنیده بود که حسابی با پرستارش خو گرفته و حتی اخلاقا ارومتر شده بود و واین خیلی خوشحالش میکرد که بالاخره یک پیشرفت تو حال نامجون ایجاد شده بود .
و مشتاق بود این پرستار کار بلد مرد را ببیند .
مستقیم به اتاق نامجون رفت ساعت نه شب بود .صدای اهنگ بلند اشنایی از اتاق نامجون می آمد . اهنگ پرخاطره ای که یه وقت های گوشش میداد و خب نامجونم بهش علاقه پیدا کرده بود و یه وقتایی که دل تنگ اپاش میشد گوشش میداد با فکر اینکه پسرش هم دلتنگش شده بود کمی ناراحت شد ربات بزرگی که برایش خریده بود در اورد و توی دست گرفت و به قصد سوپرایز یهویی وارد اتاق شد . که با دیدن صحنه ی روبه روش یک قدم به عقب رفت ربات رو روی زمین گذاشت
از خودش پرسید این یه خوابه؟؟؟
مثل رویاهایی بود که گاهی وقتا میدید . رویایی که توش جیمین هم بود . میخندید و مثل قدیم ها میرقصید دیگه توش یک استریپر نبود . جونگکوک هم رییس سرد و خشک و مقرراتی یک شرکت نبود بلکه هنوزم یک نوجوان نابالغ خام بارویاهای بلند پروازانه بود.
از بازوی خودش نیشگون گرفت . ابروهاش درهم رفت و همان لحظه نامجون با چرخیدن پدرش را دید دست از حرکاتی به گمان خودش رقصیدن بود و ولی دراصل پرتاب دست و پاش بود کشید و به سمت پدرش دوید و همه چیز از حالت رویا گونه در امد .
جیمینی با دیدنش که دست از رقصیدن با اهنگ برداشت و سریع تعظیم کرد . نامجونی دستهاشو دور جفت پاهای باباش حلقه کرد و صورتی بعد از تعظیم بالا اومد . دیگه مثل ۶ سال پیشش اغوا گرانه نبود و نه حتی مث ۱۸ سالگیش شیطنت و شر از صورتش میبارید در یک کلام شکسته و مظلوم شده بود . حدی که یک لحظه شک کرد که واقعا جیمین جلوی رویش باشد
ولی خب همون لحظه اهنگ تمام شد و مرد روبه روش دهن باز کرد: اولین باره که میبینمتون من پارک جیمینم پرستار و معلم فرزند تون مشتاق دیدار بودم
DU LIEST GERADE
You Make My Haert Beat
FanfictionYou make heart beat توباعث میشی قلبم بزنه💙🦋 کاپل :کوکمین💙🦋 جانگ کوک وارث یکی از تاپ ترین شرکتهای سرمایه گذاری و استارت آپ به طور مخفیانه صاحب بزرگترین و درتی ترین گی بار سئوله به خاطر مسائلی چند مدت نتونست به بارش بره و وقتی رفت سوپرایز شد دل...