دمدمای صبح بود و نور ناچیز قبل از حضور کامل خورشید با کمک نور تیوی یکم فضای خونه رو روش کرده بود.
نگاهی به ساعت کرد که نزدیک شش صبح رو نشون میداد و نفسشو بیرون داد و از جاش بلند شد تا برای سردرد وحشتناکی که از اول شروع شبش درگیرش شده،مسکن پیدا کنه.
تیوی رو خاموش کرد و به جاش لوستر کوچیک اشپزخونه رو روشن کرد
لیوانشو با شیر پر کرد و خواست بنوشتش که با صدای رمز در لیوانو روی میز کوبید و تقریبا پرواز کرد سمت در.
با دیدن هیونجین که گوشه سرش با خون پر شده بود دهنشو با دستاش پوشوند.
+چه اتفاقی برات افتاده؟
هیونجین بی خیال شونشو بالا انداخت و همونطور که سمت اتاق میرفت توضیح داد.
-سر راه به دوتا مرد مست برخوردم که داشتن یه پسر بچه رو اذیت میکردن،باهاشون درگیر شدم ولی خب خوشبختانه منگ تر از چیزی بودن که بخوان بهم اسیب بزنن.
فلیکس لباسشو از پشت کشید تا متوفقش کنه و بعد جلو ایستاد و صورتشو تو دستاش گرفت.
برای بررسی بهتر صورتش رو پنجه پاهاش بلند شد و با چهره نگرانی انگشتشو تا نزدیکی رد خون برای نوازش کشید.
+بهت اسیب نزدن؟پس این چیه؟این چیه هیونجینا؟
لبشو گزید و محکم هیونجینو تو بغلش گرفت.
+چه بلایی سر پسر کوچولوی من اوردن؟
هیونجین سرشو رو شونه فلیکس گذاشت و چشماشو بست.
-با بطری سوجو زد،بیخیالش چرا بیداری؟
فلیکس عقب اومد و اروم گونهشو بوسید
+نتونستم بخوابم.
هیونجین سرشو تکون داد و خواست دوباره سمت اتاق بره که باز فلیکس دستشو کشید و مانعش شد.+هیونا..من خیلی متاسفم میدونم چقدر توی این مدت رفتارای بدی نسبت به تو داشتم و بابتش با تمام وجودم متاسفم،میدونم که نمیتونم کاری درموردش قبلا بکنم اما تمام سعیمو میکنم تا فرد بهتری برات باشم
هیونجین متعجب به فلیکس نکاه کرد و موهاشو بهم ریخت.
-اومو بیبی همیشه هیولا مانندم داره ازم عذرخواهی میکنه؟
فلیکس همونطور که سرش پایین بود تکونش داد.
+دوباره همچون کارایی رو تکرار نمیکنم هیونجینی.
هیونجین سرشو تکون داد و زبونشو روی لبش کشید.
-پس حالا که تو میخوای تغییر کنی،چطوره منم انجامش بدم،هوم؟
فلیکس اخم ریزی بین ابرو هاش جا گرفت.
+منظورت چیه؟
هیونجین لبخندی زد و بدون حرف با تنه ارومی به فلیکس ازش گذشت.
فلیکس خیلی میخواست ازش درمورد شخص پشت خط بپرسه ولی دلش نمیخواست دوباره بحثشون بشه.
بعد برداشتن چسب زخم بزرگی به همراه الکل و دستمال به اتاقشون رفت.
هیونجین اخرین تیکه لباسی که بالاتنهش رو پوشیده بود رو دراورد و با ورود فلیکس نگاهش از کمد گرفت و به دست پر فلیکس داد.
+برو بشین هیونجینی الان من برات سرتو میبندم خوب میشی.
هیونجین لبخندی زد و همونطور روی تخت نشست.
فلیکس خواست کنارش بشینه که هیونجین ضربه ارومی روی پاش زد.
-فک کنم اگه اینجا بشینی بهتر بتونی انجامش بدی لیکسی.
فلیکس سرشو تکون داد و روی پاهاش نشست
+محکم کمرمو بگیر میترسم پرت شم زمین
هیونجین محکم دستاشو دور کمرش حلقه کرد و بدنشو به خودش نزدیکتر کرد.
الکل ضدعفونی کنندشو روی دستمال کوچیک صورتی ریخت.
+ممکنه یکم بسوزه جینی،ولی تحملش کن باشه؟اگه پسر خوبی باشی جایزه میگیری!
هیونجین تکخندی زد،فلیکس واقعا اونو یه بچه میدید
این موضوع حس خیلی مزخرفی بهش داد
با این حال سرشو تکون داد و چیزی نگفت.
فلیکس دستمالو اروم روی زخم نچندان بزرگ هیونجین
کشید و تمیزش کرد.
+گفتی با بطری سوجو زدنت هیون؟خیلی شانس اوردی چون زخمت خیلی نابود نیست،سرت دردم میکنه؟
-اوهوم درد میکنه ولی احساس گیجی نداشتم پس فک نکنم چیز جدی ای باشه.
فلیکس چسب زخم رو با دقت روی زخمش گذاشت و چسبوندش.
+فردا برات روشو نقاشی میکشم.
هیونجین سرشو تکون داد و تشکر کرد.
فلیکس سرشو جلوتر برد طوری که لباشون مماس هم بود و موقع صحبت کردن بهم برخورد میکردن.
+پسرکوچولوی من جایزشو نمیخواد؟
هیونجین اروم لباشو بوسید و جسم کوچیکشو بلند کرد و رو تخت گذاشت.
-نه فلیکس پسر کوچولوت خواب میخواد،خواب!کل شبو بیدار بودم و سه ساعت دیگهام باید باز بیدار شیم.
و بعد کنار فلیکس دراز کشید و بعد خاموش کردن چراغخواب کنار تخت و پشت به فلیکس خوابید.
فلیکس احساس خیلی عجیبی داشت،تاحالا هیونجین پسش نزده بود،هیچوقت!
توی جاش نشست و اروم به هیونجین ضربه زد تا توجهشو بگیره.
+ببینم تو از من ناراحتی هیونجین؟من که عذرخواهی کردم
-نه فلیکس من ناراحت نیستم فقط خستم باور کن
+ولی اصلا اینطور به نظر نمیاد
هیونجین کلافه رو به فلیکس برگشت و موهاشو از صورتش کنار داد.
-فلیکس من تمام شب رو بیدار بودم و بی نهایت خستم،درک این موضوع سخته؟
فلیکس سرشو تکون داد و از جاش بلند شد
+خوب بخوابی عزیزم
هیونجین حتی ازش نپرسید که برای چی از روی تخت بلند شده و دوباره به حالت قبلیش دراومد و چشماشو روی هم گذاشت.
میدونست اگه بخوابه نمیتونه سرساعت بیدار بشه پس ترجیح داد کلا نخوابه.
بعد دوش کوتاهی پیرهنی برای خودش و هیونجین انتخاب کرد و مشغول اتو زدنشون شد.
چشماشو مالید و از جاش بلند،اینوه از حالا احساس خستگی داشت میترسوندش.
قهوهساز رو روشن کرد و همونطور که کنارش ایستاده بود چشمش به گوشی داغون هیونجین افتاد
طرفش رفت و برش داشت،حالا که بهش دقت میکرد خیلیم هم خرد شده به نظر نمیومد،یه لحظه از ذهنش گذشت تا بدون اطلاع هیونجین درستش کنه تا شاید بتونه بفهمه با کی صحبت میکرده
ولی سرشو به دو طرف تکون داد و ضربه ای به سر خودش زد.
گوشی رو برداشت و توی کشو انداخت.
داشت فکر میکرد حالا جطور هیونجین میخواد دوباره یه گوشی مثل اونو بخره.
برای خودش قهوه ریخت و منتظر گذر زمان شد تا هیونجین رو بیدار کنه.
میز صبحانشون رو مثل هرروز چید و بعد گذاشتن بطری شیر روی میز رفت سمت اتاق تا هیونجینو بیدار کنه ولی در کمال تعجب خودش بیدار شده بود.
+اوه بیدار شدی؟قابل باور نیست
و اروم خندید ولی با نگرفتن واکنشی از هیونجین لباشو اویزون کرد و دستاشو دور بدنش حلقه کرد
+حتی رفتی دوش گرفتی،چقدر عجیب،نکنه میخوای دیگه تغییر کنی؟اوه از ماتریکس دراومدی هیونجین!
و بلندتر از قبل خندید ایتبار هیونجین لبخندی زد و لباشو سطحی بوسید.
تقریبا فلیکس رو هول داد و سر میز نشست.
-دیشب نخوابیدی؟
فلیکس اخم کوچیکی کرد و رو به روش نشست.
+نتونستم بخوابم،نگرانت شدم دیگه هیچوقت اینکارو نکن.
هیونجین فقط سرشو تکون داد.
بعد از چند دقیقه هیونجین بلند شد و فلیکس هم بدون اینکه چیزی خورده باشه دنبالش رفت.
+تو از من ناراحتی هیونجین درسته؟
هیونجین که داشت پیرهن دیگهای رو میپوشید نگاهشو بهش داد.
-نه فلیکس دیشبم بهت گفتم،من ازت ناراحت یا همچین چیزی نیستم
فلیکس اخمش غلیظ تر شد،پیرهنی که اتو کرده بود رو به در کمد اویزون کرده بود و مطمئن بود هیونجین دیدنتش،با این حال پیرهنو برداشت و گرفت جلوش.
+رفتارت به وضوح عجیب شده هیونجین
پسر بزرگتر پیرهنو ازش گرفت و عوض کرد.
-تو گفتی میخوای تغییر کنی منم دادم همراهیت میکنم
و با گفتن "بیرون منتظرتم" از اتاق خارج شد.
___________جونگین گاز گندهای به موزش زد و سرشو تکون داد
موزشو گرفت سمت فلیکس و لبخند زد.
-موز میخوری هیونگ؟
فلیکس یکی از پرونده های جلوشو برداشت سمتش پرت کرد.
+اصلا میشنوی چی میگم یانگ جونگین؟
جونگین دوباره سرشو تکون داد
-اره هیونگ متوجهم که هیونجین هیونگ تغییر کرده ولی فکر نمیکنی ممکنه واقعا بخاطر خودت باشه؟
فلیکس دستشو رو میز کوبید و صداشو بالا برد
+تغییر به کونم جونگین،میگم اون داشت با یکی حرف میزد که نمیخواست من بفهمم و انقدر جدی بود که حاضر شد گوشیشو نابود کنه تا فقط من نفهمم اون کی بوده.
جونگین که این بخش رو فراموش کرده بود از جاش بلند شد و بعد از دور انداختن پوست موزش رو میز فلیکس نشست.
-کلا دوتا حالت وجود داره،یا داره بهت خیانت میکنه یا قاتله!
فلیکس پوکر نگاه جونگین کرد.
+کاش یکم از اون قاتل بکشی بیرون جونگین دیروز پارتنرت امروز هیونجین فردا به خودتم شک میکنی.
جونگین اروم خندید و شونه هاشو بالا انداخت
-اخه این حالت که هیونگ بهت خیانت کنه یکم غیرمنطقیه،اون تورو به وضوح خیلی دوست داره.
فلیکس لبخندی زد و سرشو بالا گرفت.
+واقعا اینطور به نظر میاد؟
جونگین سرشو تکون داد
-همینطور به نظر میاد،گاهی اوقات طوری نگاهت میکنه که انگار چیزی جز تو وجود نداره،البته بازم خیانت تنها گزینهست،خودت نظری نداری؟
فلیکس سرشو به طرف تکون داد و لباشو اویزون کرد.
نگاهی به ساعت کرد و از جاش بلند شد.
+بیا بریم ناهار بخوریم،اگه هیونجین با تو مثل همیشه رفتار کنه ینی فقط از من یکم ناراحته
__________
جونگین با قیافه متعجب به فلیکس نگاه میکرد و فلیکس از اون بهتر نبود.
هیونجین طوری با جونگین رفتار میکرد که انگار همکار جدیدشه و این باعث شد جونگین خیلی احساس عصبانیت کنه.
از رو میز خم شد و با گرفتن کروات هیونجین کشیدنش سمت خودش.
-تو میخوای به عجیب رفتار کردن با من ادامه بدی هیونگ؟
هیونجین با نگاه ناباوری به دست جونگین که داشت میکشیدنش زل زد و اروم خندید.
+جونگینا،رفتار من عجیب نیست
با غصب کرواتشو از دستش جونگین خارج کرد و از جاش بلند شد.
+فلیکس هیونگت انقدر بهت چیزای عجیب گفته که داری به خودت تلقین میکنی.
و بعد اتاق رو ترک کرد.
-این یه چیزیش هست من مطمئنم.
فلیکس سرشو رو میز گذاشت
+حالا باید چیکار کنم،این خیلی ازاردهندست جونگین
پسر کوچیکتر موهای هیونگشو نوازش کرد.
-اینطور نباش هیونگ باهم یکاریش میکنیم.
ولی فلیکس ذهنش پر بود از افکار عجیب و غریب
برای جلب توجه هیونجین.
جونگین از سر بیکار تلویزیون گوشه اتاق رو روشن کرد و گازی به ساندویچش زد.
"جسد جانگ جونگوون،کلکسیونر ۶۷ ساله امروز صبح داخل اپارتمانش پیدا شد.با توجه به شباهت اون به دیگر مقتول های چند ماه اخیر به نظر میاد این قتل هم به قاتل بوم خونی مرتبط باشه."
جونگین تقریبا محتوای دهنشو تف کرد بیرون و با توجه به اینکه فلیکس چیزی بهش نگفت به نظر میومد که اون هم به اندازه خودش متعجب باشه.
+جونگین واقعا..
-نه هیونگ نه..ممکن نیست بخاطر چرتوپرتی که گفتم افکار عجیب غریب نداشته باش.هیونجین هیونگ یه سگ کوچولوی مظلومه باشه؟
فلیکس سرشو تکون داد و اروم تو صورت خودش زد.
+درسته،نباید فکرای عجیب کنم،این ممکن نیست.
اما هردوشون میدونستن که خیلیم غیر ممکن نیست،هیونجین دیشب خونه نبود و صبح با صورت زخمی برگشته بود و همینطور برای اولین بار داشت چیزی رو از فلیکس مخفی میکرد،همه اینا کنار هم تصورات جالبی رو برای فلیکس به وجود نمیاوردن.