-ᴘᴀʀᴛ²-

101 11 0
                                    

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.


جایی توی خاطراتم به یاد میارم که تولد 18 سالگیم توی شهر مودنای ایتالیا همراه برادرم و آدم‌هایی که به سختی چهره‌اشون رو به یاد میارم جشن گرفته شد.
شهر مودنا توی شمال ایتالیاست و به خاطر مکان‌های تاریخی و زیباش توی فصل بهار پر از توریست میشه. افراد زیادی برای دیدن موزه‌ها و کلیساهاش به این شهر سفر میکنن؛ اما دلیل اونجا بودن ما برای تولد 18 سالگی من دیدن آثار تاریخی نبود. مودنا شهر ماشینه... جایی که کارخونه های ماشین سازی فراری و مازراتی با شعبه های اصلیشون در حال معامله‌های کلان‌ان... جایی که برای اولین بار ماشین فراری خودم رو خریدم و سوارش شدم... مدل 458 ITALIA که تازه دو سالی وارد بازار شده بود.
ده سالی از اولین باری که با سرعت توی جاده‌های مخصوص با ماشین مورد علاقم می‌چرخیدم گذشته. اما این خاطره‌ی محو شده، تنها چیزیه که بهش برای امید داشتن به این تاریکی مطلق ذهنم، چنگ میزنم. تنها چیزی که باعث میشه دوباره احساس زنده بودن کنم حس اولین باریه که باد رو وقتی به شیشه‌های ماشینم می‌خورد، احساس می‌کردم... اون لحظه ای که فهمیدم آرزوها رو میشه برعکس رویاها زندگی کرد.
شاید دیگه هرگز تنونم پشت فرمون برگردم
اما همین که بتونم این شعله‌های ناپایدار احساساتم رو تا زمانی که دیواری که دور خاطراتم کشیده شده رو بشکونم روشن نگه دارم... می‌تونم بگم زنده‌ام. احساسات محو پشت خاطرات‌ام تنها چیزیه که بهم حس زنده بودن میده....

«دفترچه خاطرات لی یونگبوک، 21 آگوست 2022»

───── ⋆⋅☆⋅⋆ ─────

«خونه ، سئول _ حال_ساعت 8 صبح»

صدای ضرب انگشت‌های پسر کوچک‌تر با ساعت دیواری که بالای سرشون در حال تیک‌تاک کردن بود، ملودی مزخرفی رو برای سر درد یونگبوک ایجاد می‌کرد؛ اما چیزی رو از پسر کوچک‌تر درخواست کرده بود که وادارش می‌کرد بیشتر از هروقت دیگه‌ای باهاش مهربون باشه.

"مینهو می‌کشتم. هرجوری فکر می‌کنم می‌بینم وقتی از هوانگ خواسته بهت دسترسی ورود به مسابقه رو ندن یعنی اگه من ببرمت قطعا جفتمون رو می‌کشه."

یونگبوک آهی کشید و سرش رو روی میز گذاشت...

"سونگمین..."

اسم سونگمین رو با ناراحتی زمزمه کرد تا شاید دل پسر کوچک‌تر به رحم بیاد اما سونگمین حتی ننشست تا ادامه حرف‌های یونگبوک رو بشنوه چون بیشتر از این نمی‌تونست برای آمادگی قبل از مسابقه فرداش دیر کنه.
بعد از پوشیدن کت چرمش کلید ماشینش رو از روی میز برداشت تا زودتر اونجا رو به مقصد سانچئونگ ترک کنه... اما بازوش وسط سالن خونه توسط یونگبوک کشیده و باعث توقفش شد

"سونگمین... مینهو به حرف من گوش نمیده حداقل تو گوش بده.
میدونم دفعه آخر حالم بد شد اما از اون ماجرا خیلی وقته که گذشته و من الان حالم خوبه. میام و فقط چند تا عکس می‌گیرم و قول میدم که چیزی نشه."

My Unknown Star🌒 [Hyunlix Ver]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz