بازگشت جان اسمیت

382 64 79
                                    

عصر، اواسط ژانویه

محله ساحلی خونه هوای تمیز و روشنی داشت و گرمای سبکی توی خونه بود. خونه ساکت بود و از بیرون صدای گنگ و محو موسیقی میومد. تهیونگ که کف آشپزخونه نفس‌نفس می‌زد؛ دستمال رو توی سطل آب چلوند و کمر راست کرد و به جونگ‌کوک نگاه کرد. گلدون کنار دیوار رو از گوشه دیوار به دو وجب دورتر، کنار پنجره می‌برد و برمی‌‌گردوند.

«داری کمک میکنی عزیزم؟»

جونگ‌کوک از جا پرید و دست به کمرش گرفت. تهیونگ دست به سینه بهش خیره شد:
«بیا این جا فریزر رو تمیز کن.»

جونگ‌کوک با بی‌رمقی به طرف آشپزخونه اومد. تهیونگ کف زمین نشست. جونگ‌کوک توی راه دو‌دستی توی سر خودش کوبید و دست به آسمون برد. تهیونگ با چکمه‌های پلاستیکی و روپوش تمیزی کف آشپزخونه مثل قورباغه‌ای چمباتمه زده بود و سرامیک‌های یاسی رو می‌سابید. جونگ‌کوک پنجره کوچیک آشپزخونه رو باز کرد. صدای موسیقی از دور شنیده شد. نزدیک بهار کاروان‌های زیادی تو خیابوهای شهر می‌گشتند. روزهایی که بارون و مه خیابون‌ها رو نمناک کرد. در فریزر رو باز کرد. حجم عظیمی از یخ آب شده بود. تیکه‌ای افتاد کف آشپزخونه و شکست. تهیونگ دستمالش رو زمین کوبید و عرق پیشونیش رو پاک کرد:
«فقط یخش رو بتراش. برفک گرفته.»

کوک با دست تکه‌ای رو کند و نوک انگشتاش سوخت. چاقویی از کنار سینک برداشت و به جون یخ‌های اضافه افتاد. هنوز چند لحظه از کار عمیقش نگذشته بود که نوک چاقو به چیزی سخت خورد. صدای فیس هوا کل آشپزخونه رو برداشت و در نتیجه تلاش های جونگ‌کوک برای تمیز کردن خونه یخچال سوخت.

«چی کار کردی؟»

«اصرار کردی. این تعمیرکار میخواست. فکر کنم لوله‌ش ترکید.»

تهیونگ بلند شد و شبیه کوزتی رنجیده اخم کرد: «یخچالو یه کم بلند کن ببینم.»

جونگ‌کوک خواست یخچال رو یه کم بلند کنه اما یخچال خیلی بلند شد. گلدون یادگار مادر تهیونگ از روش سر خورد و افتاد و صد‌تیکه شد. تهیونگ که خم شده بود تا زیر یخچال رو ببینه سر بلند کرد و مات موند. جونگ‌کوک یخچال رو رها کرد و فحشی به خودش داد. تهیونگ نشست و توی سر خودش زد.
«جونگ‌کوک تو منو می‌کشی.»

«برات درستش میکنم. غصه نخور عزیزم.»

چاقو رو توی سینک پرت کرد. گردن تهیونگ با چاقو جا‌به‌جا شد و همزمان چشم گرد کرد:
«با چاقو برفکو تمیز میکردی؟»

جونگ‌کوک دستاشو با پشت کمرش خشک کرد و با خونسردی بهش زل زد. تهیونگ همون‌طور که تی آشپزخونه رو مثل نیزه جنگی بالای سرش گرفته بود. دنبالش کرد. جونگ‌کوک خودشو داخل اتاق حمام پرت کرد. تهیونگ به در کوبید: «دیگه هیچ کاری رو بهت نمی‌سپرم.»

Haven [Kookv, Yoonmin]Where stories live. Discover now