part79(جشن ازدواج)

514 102 30
                                    


تقه کوچیکی به در زد و وارد اتاق شد.
جانکوک در حالی روی تخت نشسته بود که دستاشو دو طرف سرش نگه داشته و پاهاشو از استرس تکون میداد.

جانکوک فکر کنم وقتشه باید بری پایین.
با صدای تهیونگ سرشو بالا گرفت .

به محض دیدن چشمای سرخ جانکوک زیر پاش نشست ودستاشو گرفت.

ت:خیلی بهت حسودیم میشه
پوزخندی زد:هه، به من؟!!! داری مسخرم میکنی؟
ت:معلومه که نه، واسه چی باید مسخرت کنم. بهت حسودیم میشه چون تو خیلی عاشق و خیلی قوی ای...
سالها عشق نامجون توی قلبت نگه داشتی و نزاشتی کسی بفهمه، با این حال که برای رسیدنش خیلی سختی کشیدی و هنوزم داری میکشی ولی از علاقت بهش یه ذرم کم نشده.

الانم قراره ساقدوش عشقت بشی. اگر این قوی بودن نیست، پس چیه؟!!!
من حتی نمیتونم تصورش کنم چه برسه برام اتفاق بیفته.

منم از نامجون دلخور بودم باهاش قهر کرده بودم .
تا اینکه دیشب که بیخوابی زده بود به سرم رفتم یکم توی باغ قدم بزنم که صدایی شنیدم. وقتی نزدیک صدا شدم با کمال تعجب نامجونو دیدم که گوشه ای نشسته بود و گریه میکرد.

به محض دیدن من بغضش ترکید و شروع کرد به هق زدن. فهمیدم اونم به همون اندازه تو دوستت داره ولی چاره ای نیست قانون لعنتی اینو میگه.
نامجون به عنوان شاهزاده نمیتونه با یه پسر ازدواج کنه.
حالا میفهمم که مردم عادی چقدر از اشراف زاده ها خوشبخت ترن لااقل اونا مجبور نیستن از عشقشون دور بمونن.

وای چی دارم میگم من اومدم فقط صدات کنم بدتر نمک رو زخمت پاشیدم.
بلند شو یکم به خودت برس یکم چشماتو مشکی کن صورتت شبیه روح شده

+نه نمیخواد نامجون خوشش نمیاد جلوی دیگران سکسی بشم یکبار بهم گفت فقط برای اون چشمامو مشکی کنم.

ت:چی داری میگی!!!! واو باورم نمیشه تو دیگه کی هستی!!!!اصلا حالا که اینطور شد حتما مشکیش کن
چطور اون داره ازدواج میکنه، بهش بفهمون قرار نیست هر چی که اون میخواد همون بشه.

+تو خیلی ترسناکی تهیونگ دلم برای آلفا جیمین میسوزه.
تهیونگ قهقهه زد:پس چی فکر کردی اون بیچاره خیلی از من میترسه.

بعد از اینکه جانکوک آماده شد هر دو سمت سالن اصلی حرکت کردند.
☆☆☆☆☆☆☆☆
سالن بزرگ قصر مملو از جمعیت بود طبیعی بود مراسم ازدواج ولیعهد امپراطوری بزرگ و پرقدرت خون آشاما بود و مهمانهای زیادی دعوت بودند.
نامجون در جایگاه مخصوص ایستاده و سرش پایین بود.
درست پشت سرش عشقش با لباس ساقدوش قرار داشت.

نامجون حتی اگر برنمیگشت به پشتش نگاه کنه بوی تن عشقش قابل تشخیص بود ولی جرات نگاه کردن به صورت معشوقش رو نداشت.
چون میدونست فقط کافیه یک ثانیه چشم تو چشم بشن اونوقت اوضاع برای هیچکدوم خوب پیش
نمیرفت.

LOVE & HATE | MINV Donde viven las historias. Descúbrelo ahora