بین افکاری که توی مُخش میرفتن و میومدن گیر کرده بود.توی یه اسپاسم مغزی فشرده میشد و لالوهای راه حل هاش گم شده بود.
مغزش مدام مکانیزم های دفاعی جدیدی رو میکرد تا بلکه بتونه برای آروم کردن این موقعیت ناجور مسیری پیدا کنه.پشت مسیر جاده ای به موتورش تکیه زد و موهاش و بین انگشتاش کشید.
+فک کن نامجون فک کننن...
به خودش تشر زد و پلکاش و بهم فشرد.باید یه راهی برای آگاه کردن یونگی پیدا میکرد.نمیتونست اونجوری ولش کنه...
نمیذاشت اونطوری بکشنش!
تنها راه عاقلانه ای که در حال حاضر به ذهنش میومد این بود که با یونگی حرف بزنه.ولی این حقیقت که اون مرد تا دو ساعت دیگه حتی توی اون کشور هم نیست همه چیز و سخت تر میکرد.
با شنیدن صدای چرخ ماشین هایی که از مسیر سمت عمارت بیرون میومدن حواسش بیشتر جمع شد.
پس بالاخره داشتن میرفتن!
فاصلش از اونا بقدری بود که جلب توجه نکنه.پس اولین کاری که به مغزش خطور کرد و انجام داد و موتور و روشن کرد تا دنبالشون کنه.سوز بدی به گونه هاش برخورد میکرد و آب چشماش راه افتاده بود.هیچ ایده ای نداشت که چطوری قراره قضیه رو به یونگی بگه ولی از یجا نشستن بهتر بود.
سرعتش و بیشتر کرد مصمم تر جلو رفت.
اون گربه یه چشم، الان اولویتش بود.
.
.
.
.
.
.
روی صندلی فرودگاه نشسته بود و به رد سرخی که دستبند دور مچ هاش جا گذاشته بود نگاه میکرد.بعد از ساعتها بسته بودن به صندلی،باز بودن دستاش عجیب بنظر میومد.
جیمین کنارش نشسته بود و عطر تندی که زده بود زیر بینی یونگی میپیچید.
نیم نگاهی به پسر انداخت.یقه اسکی مشکی و کت چرمش،خوشتیپ ترش کرده بود و گردنبند نقره ای بشکلی که یونگی هیچ ایده ای درباره معنیش نداشت، وسط سینش آویزون بود.
متوجه نبود چند دیقس به جیمین زل زده ولی بمحض برگشتن نگاه پسر بسمتش ، چشماش و ازش گرفت.
+ رو صورتم چیزی نوشته که از صب زل زدی بهم؟
_زل نزدم.
+زل نزدم...
ادای یونگی و در آورد و دست به سینه نشست.هوسوک با بی حوصلگی دست از حرف زدن با بادیگارده لباس شخصی کشید و بطرف اون دو تا رفت.کنار جیمین نشست و پلکاش و ماساژ داد.
_مثل اینکه ممکنه یکم طول بکشه.لعنت بهش خستم
+مجبور نبودی بلیط نصف شب و بگیریهوسوک نگاه کجی به جیمین انداخت و لباش و لیسید:چرا...اتفاقا مجبور بودم جیمین،و خودتم خوب میدونی چرا
جیمین بیخیال شونه ای بالا انداخت و سیگارش و از جیبش بیرون کشید.زیر نگاه های خیره یونگی فندک و زیرش گرفت و پکی بهش زد.
آرنجش و پشت صندلی یونگی گذاشت و بسمتش برگشت.اینبار یونگی نگاهش و ازش نگرفت.هردوشون همونطور خیره بهم نشسته بودن و فقط گاهی ، دود سیگاره جیمین، تصویر صورت هاشون و پشت خودش محو میکرد.جیمین بدون هیچ حرفی نیشخندی زد و پک دیگه ای زد.دستش و بالا آورد و سیگارش و بسمت یونگی گرفت.
یونگی آروم خم شد و سیگار و از بین انگشتای جیمین، بین لبهاش کشید.
جیمین سعی کرد به برخورد لبهای یونگی به انگشتاش فکر نکنه و نگاهش و از مردی که حالا داشت بقیه فیلتر و میسوزوند گرفت.
مثل توهم ، مثل رویای شفافی که حقیقت نداشته باشه، بطرز عجیبی بینشون همچیز ساکت بود.
یونگی میدونست این سکوت دوامی نداره.چون ذاتا رابطه اونا از ریشه وحشیانه بود.مثل دو شیر نری که سره قلمرو خودشون میجنگن ، همونقدر بیرحمانه ولی باشکوه...
آره باشکوه !
این کلمه ای بود که از ذهن یونگی رد شد.شاید اشتباه
بود و شاید مثل جوک میموند.ولی هیچکس نمیتونست منکر احساسات عجیب اون دوتا، که فقط بین خودشون بود بشه!
نامتعارف ؛ ولی تک.
صدای گرفته و عصبی هوسوک تو گوش جیمین پخش شد: مگه نمیدونی سیگار اینجا ممنوعه؟ هدفت جلب توجه یا چی؟
+انقدر به من گیر نده هوسوک.
YOU ARE READING
Hævner
Action🖇𝗣𝘂𝗿𝗲 𝔽𝕚𝕔𝕥𝕚𝕠𝕟 ⟝ ℕ𝗮𝗺𝗲: Hævner ⟝ 𝔾𝗲𝗻𝗿𝗲: BDSM, Action, Smut🔞, Criminal, Mafia, Harsh, Romance ⟝ ℂ𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: YOONMIN, KOOKV, NAMJIN ⟝ 𝕎𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿: Sana ‼️این فیکشن دارای صحنههای خشن و محدودیت سنی میباشد‼️ چنل موزیکها و ارتباط...