عروسیِ کلام

751 66 212
                                    


صبح، جزیره، اواخر ماه ژانویه

جونگ‌کوک روی تشک ابریشم غلتی زد و پاهاشو روی تهیونگ که کنارش خواب بود انداخت. پاها و کمرش دردناک و کوفته بود. دستشو دور رون تهیونگ انداخت و نوازش‌وار کشید تا روی باسنش. با حس نرمی و بزرگی بیش از اندازه‌ش، زیر پتو اخم کرد و بعد جسم گوشتالو و نرم زیر دستش رو محکم فشرد. پای تهیونگ از زیر دستش کشیده شد و با لگد محکمی وسط کمرش، پایین تخت پرتش کرد. جونگ‌کوک مات‌برده سرجاش نشست و به جیمین که برزخی و خواب‌آلود روی تخت نیم‌خیز شده بود نگاه کرد.

«جیمین تهیونگو خورده!»

جیمین خودشو روی تخت انداخت و جونگ‌کوک با خمیازه‌ای بلند شد و دوباره رو تخت افتاد. نزدیک ظهر بود و آفتاب تا وسط کف‌پوش چوبی اتاق افتاده بود. گوشی جیمین شروع به آه‌و‌ناله‌‌کردن کرد. گوشی رو برداشت. یوهان بود که خونه مادربزرگش مونده بود.
«جیمین بابام چرا نمیاد دنبالم؟»

جیمین صورتش رو مالید. یونگی، سوکجین و عموش به طرز مشکوکی نیمه‌شب متواری شده بودند.
«هنوز نرسیدن خونه.»

«از دیشب؟»

جیمین آهی کشید:
«فکر نکنم بیان. کاش می‌دونستم کجا رفتن.»

یوهان پشت تلفن مکث کرد و بعد خنده خبیثی سر داد:
«بذار به مامان‌بزرگ بگم زنگ بزنه.»

صدای بوق ممتد پیچید. جیمین گوشی رو بغل کرد و خوابید. تهیونگ در اتاق رو باز کرد و داخل اومد. جیمین صدای خنده آروم اون دو و بعد کشمکش نفس به نفسی رو شنید. گوشی دوباره زنگ زد و یوهان پشت تلفن گفت:
«رفتن خلیج جیمین.»

جیمین به سمت اون دو چرخید. تهیونگ پشت جونگ‌کوک دراز کشیده بود. جونگ‌کوک روی آرنجش بلند شده بود و به سمتش خم شده بود. از حرکات فک و گردنش معلوم بود در حال بوسیدنشه.

«از دیشب! نمیان؟»

یوهان گفت: «من نمی‌دونم ولی اونجوری که مامان‌بزرگ بهشون فحش داد احتمالا تا نیم‌ساعت دیگه خونه باشن.»

جیمین خندید. تهیونگ به پشت جونگ‌کوک چنگ زد و بلند شد و روی شکمش خوابید. جیمین دمر شد و پرسید: «چرا؟»

یوهان گفت:
«یه فحشایی داد که من خجالت کشیدم فرار کردم.»

جیمین خندید و تهیونگ خودشو روش انداخت. لرزه بدن جیمین رو حس کرد: «ممنون پسرم.»

یوهان پشت تلفن خندید: «می‌بینمت بابا.»

جیمین گوشی رو قطع کرد. تهیونگ روی بدنش تاب خورد و همراه باهاش لبخند زد. جیمین گفت:
«پای سومت داره میره توی کمرم.»

تهیونگ خندید و از روش سر خورد. جونگ‌کوک دستاشو زیر سرش گذاشته بود و چشم بسته بود.

تهیونگ گفت: «خیلی از مال تو بزرگتر نبود.»

Haven [Kookv, Yoonmin]Where stories live. Discover now